اصلاح الگوی مصرف

اصلاح الگوی مصرف که به معنی نهادینه کردن روش صحیح استفاده از منابع کشور است، سبب ارتقای شاخص‌های زندگی و کاهش هزینه‌‌ها شده و زمینه ای برای گسترش عدالت است.

از طرفی الزام مصرف بهینه باعث می شود تا علاوه بر پیشرفت علمی ناشی از ارتقای فن آوری در طراحی و ساخت وسایل و تجهیزات بهینه مطابق با استانداردهای جهانی، فرصت توزیع مناسب منابع و به تبع آن پیشرفت در دیگر بخش هایی که کمتر مورد توجه بوده است نیز فراهم گردد. از این رو ارتباط منطقی بین نامگذاری سال اول دهه پیشرفت و عدالت به "اصلاح الگوی مصرف" بیشتر نمایان می شود.

اصلاح الگوی مصرف نیازمند فرهنگ‌‌سازی پایدار است و این خود نیازمند راهکارهایی است تا همه افراد جامعه الزام رفتارهای اصلاح مصرف را احساس کنند و به تدریج این اصلاح نهادینه شده و به یک رفتار پایدار و نهایتا به یک فرهنگ در تمامی عرصه های مصرف تبدیل شود.

اصلاح الگوی مصرف در دو سطح "تولید کالا" و "مصرف کالا" قابل بررسی است. در سطح تولید کالا که از مرحله تبدیل مواد خام تا انتقال و توزیع به مصرف کننده را شامل می شود، نیاز است که سازندگان و تولیدکنندگان هر دو بخش دولتی و خصوصی علاوه بر رعایت ضوابط زیست محیطی، فن آوری تولید کالاهای خود را با استانداردهای جهانی و حتی الامکان مناسب با اقلیم هر منطقه مطابق کنند.

هم اکنون هدرروی در حوزه انرژی کشور نه صرفاً در بخش مصارف خانگی و مشاغل خدماتی و تجارتی، بلکه در پالایشگاه ها، نیروگاه ها، خطوط انتقال برق، لوله های آب، واحدهای تولیدی و خودورها نیز در مقایسه با استانداردهای جهانی قابل قبول نیست. در کشورما حدود یک پنجم برق تولیدی به مصرف روشنایی می رسد که 69 درصد آن در خانه ها است لذا با استفاده از لامپ های کم مصرف می توان تاحدود زیادی در این زمینه صرفه جویی کرد. تولید انرژی و حرارت از منابع تجزیه شونده و نو همچون باد، خورشید و زباله ها در مناطقی که قابل استفاده است باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

در بخش ساخت و ساز باید اجرای آیین نامه ها و مقررات مهندسی از جمله مبحث 19 مقررات ساختمان که به بهینه سازی ساختمان در مصرف انرژی مربوط می شود، نهادینه شود. همچنین تولید مواد خوراکی از جمله نان باید با ضایعات کمتری همراه باشد. باید توجه به استفاده بیشتر از مواد قابل بازیافت در تولید الزامی گردد و دهها موارد مشابه دیگر که باید در هر صنف مورد توجه قرار گیرد.

در سطح "مصرف کالا" باید برای فرهنگ سازی نحوه مصرف بهینه خصوصاً آب، برق و گاز که تهیه آنها برای مصرف کننده سهل الوصول تر است آموزش از طریق مدارس، رسانه ها، تولیدکنندگان، وزارت نیرو و شرکت گاز بسیار موثرتر باشد. همچنین مردم ایران به علت پیوند با دین و مظاهر مقدس دینی به خوبی سنت های نهادینه شده را می پذیرند و بدان آن ارج می نهند لذا می توان در بخش آموزش  از تعالیم و آموزه های دینی که بر صرفه جویی تاکید دارند نیز بیشتر بهره برد.

از آنجا که جهت تغییر الگوی مصرف، شناخت عمیق نیازهای هردو بخش مردمی و دولتی ضروری است باید مصرف سرانه دهک ها با سطح دستمزدها و استانداردهای مصرف جهانی دقیقاً مقایسه شود و سپس درصد و میزان یارانه لازم برای هریک از کالاها مشخص شده و قیمت یارانه ای و غیریارانه ای آن تعیین گردد. بنابراین می توان دریافت که اصلاح الگوی مصرف هم نیاز (و حتی پیش نیاز) هدفمندسازی یارانه هاست. تمامی این موارد جز با وضع قوانین و نظارت بر حسن اجرای آن میسر نیست و از این روست که نقش و تاثیر مجلس در اصلاح الگوی مصرف  نمایان تر می شود.

امام خمینی و انقلاب اسلامی


به اعتقاد اندیشمندان, دولت مجموعه ای است متشکل از سه رکن اقتدار سیاسی, قلمرو و جمعیت. بنابراین دولت همان حاکمیتی است که ارکان سه گانه فوق را به هم مرتبط می سازد.(1) در ابتدا باید خاطر نشان ساخت هر جا سخن از حکومت اسلامی به میان می آید مقصود دولت اسلامی و یا حاکمیت سیاسی اسلام است.



مفهوم حکومت اسلامی


امام خمینی سلام‌الله‌علیه در نظریات فقهی خود درباره اداره نظام اسلامی و اجرای احکام شرع از استقرار و ایجاد (حکومت اسلامی) و یا (دولت اسلامی) نام برده اند و در خصوصِ تمایز حکومت اسلامی از سایر حکومت ها, از منظر فقهی امام سلام‌الله‌علیه, (حکومت اسلامی) با (سلطنت) متفاوت است. (حکومت اسلامی از بدو تائسیس بر (سلطنت و ولایتعهدی) خط بطلان کشیده و بساط آن را در صدر اسلام در ایران و روم شرقی و مصر و یمن بر انداخته است.(2) حکومت اسلامی از نوع (استبدادی) و یا (مشروطه سلطنتی) نیست, بلکه حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است.(3)

در حکومت اسلامی, حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم معین شده است. (مجموعه شرط) همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود.(4)

بنابراین نقطه تمایز نظام اسلامی با سایر دولت هایی که دارای حکومت های استبدادی, مشروطه سلطنتی و یا سایر حکومت ها است از دیدگاه ایشان در (رعایت و اجرای قوانین و مقررات اسلامی) است.

ضرورت عقلی ایجاد حکومت اسلامی


در مورد دلایلی که تشکیل حکومت اسلامی را خصوصاً در عصر غیبت امام معصوم ضروری و مقتضی می نماید, امام خمینی سلام‌الله‌علیه به سیره نبوی استناد نموده اند. دلایل ایشان عبارت اند از:
سنت و رویّه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دلیل بر تشکیل حکومت است, زیرا

اولاً: خود تشکیل حکومت داد. و تاریخ گواهی می دهد که تشکیل حکومت داده, و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است: والی به اطراف می فرستاده, به قضاوت می نشسته, و قاضی نصب می فرمود, یا سفرایی به خارج و نزد ر…سای قبایل و پادشاهان روانه می کرده; معاهده و پیمان می بسته; جنگ را فرماندهی می کرده و خلاصه, احکام حکومتی را به جریان می انداخته است.


ثانیاً: برای پس از خود به فرمان خدا تعیین (حاکم) کرده است. وقتی خداوند متعال برای جامعه پس از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تعیین حاکم می کند, به این معناست که حکومت پس از رحلت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز لازم است. و چون رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با وصیت خویش فرمان الهی را ابلاغ می نماید, ضرورت تشکیل حکومت را نیز می رساند.(5)

از دیدگاه فقهی امام خمینی سلام‌الله‌علیه (ضرورت اجرای احکامِ شرع) همان طور که تشکیل حکومت اسلامی را در زمان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ایجاب می نموده, دلیلی است بر لزوم ایجاد حکومت اسلامی و تشکیل آن در عصر حاضر. بدیهی است ضرورت اجرای احکام, که تشکیل حکومت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را لازم آورده, منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست; و پس از رحلت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز ادامه دارد.(6)

هم چنین لزوم وحدت اسلامی ) دلیلِ عقلی دیگری است بر ضرورت ایجاد حکومت اسلامی که توسط امام خمینی سلام‌الله‌علیه ارائه شده است: ما برای این که وحدت اسلام را تائمین کنیم, برای این که وطن اسلام را از تصرّف و نفوذ استعمارگران و دولت های دست نشانده آن ها خارج و آزاد کنیم, راهی نداریم جز این که تشکیل حکومت بدهیم.(7)

مضافاً, ضرورت نجات محرومان و مبارزه با ظالمان, (وظیفه مسلمین و علمای اسلامی) را در ایجاد دولت اسلامی مشخص و محرز می کند: (ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمومنین علیه‌السلام در وصیّت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر می دهد و می فرماید: وَ کُونا لِلظّالِمِ خَصماً, و لِلمَظلُومِ عَوناً.(8)

علمای اسلام موظف اند با انحصارطلبی و استفاده های نامشروع ستمگران مبارزه کنند; و نگذارند عده کثیری گرسنه و محروم باشند, و در کنار آن ها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و نعمت به سر ببرند.(9)

از سوی دیگر, پیرامون ضرورت ایجاد ارکان حکومتی برای حکومت اسلامی, امام خمینی سلام‌الله‌علیه ایجاد قوه مجریه و تصدی حاکم اسلامی برای اجرای احکام و مجموعه مقررات و قوانین شریعت الهی را ضروری و الزامی دانسته اند: مجموعه قانون برای اصلاح جامعه کافی نیست. برای این که قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود, به قوه مجریه احتیاج دارد. به همین جهت, خداوند متعال در کنار فرستادن یک مجموعه قانون, یعنی احکام شرع, یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر کرده است. رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در رائس تشکیلات اجرایی و اداری جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احکام نظامات اسلام, به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد.(10)

از دیدگاه فقهی امام خمینی سلام‌الله‌علیه, تشکیل حکومت اسلامی یکی از احکام اولیه اسلام است به طوری که ایجاد آن مقدم بر تمامی احکام فرعیه حتی نماز, روزه و حج است. چه این که حکومت اسلامی شعبه ای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است.(11)

هدف از ایجاد حکومت اسلامی


امام خمینی سلام‌الله‌علیه حفظ نظام جامعه اسلامی, جلوگیری از بی نظمی و هرج و مرج در میان امت اسلامی, حفظ حدود و ثغور کشور اسلامی از هجوم بیگانگان و اجرای احکام الهی را از جمله اهداف اصلی در استقرار حکومت اسلامی می دانند: با توجه به این که حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تائکید شرایع الهی است و بی نظمی و پریشانی امور مسلمانان نزد خدا و خلق امری نکوهیده و ناپسند است, و پر واضح است که حفظ نظام و سدّ طریق اختلال, جز به استقرار حکومت اسلامی در جامعه تحقق نمی پذیرد, لذا هیچ تردیدی در لزوم اقامه حکومت باقی نمی ماند. علاوه بر آن چه گفتیم, حفظ مرزهای کشور اسلامی از هجوم بیگانگان و جلوگیری از تسلط تجاوزگران بر آن, عقلاً و شرعاً واجب است. تحقق این امر نیز جز به تشکیل حکومت اسلامی میسّر نیست.(12)

هم چنین با استناد به بخشی از خطبه امیر المومنین علیه‌السلام در نهج البلاغه که در آن امام علی می فرماید:

اَما و الَّذی فَلَق الحبةَ و بَراَ النَّسَمةَ, لَولا حضور الحاضِرِ وَ قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجوُدِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذ اللّه عَلی العلماء اَن لا یُقارُّ وا عَلی کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مظلوم, لاَلقَیت حَبلَها عَلی غارِبها.(13 )

هان! سوگند به آن که بذر را بشکافت و جان را بیافرید, اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدی من با وجود یافتن نیروی مددکار تمام نمی شد, و اگر نبود که خدا از علمای اسلام پیمان گرفته که بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند, زمام حکومت را رها می ساختم.

امام خمینی سلام‌الله‌علیه با استناد به کلام امیر المومنین علیه‌السلام نجات مردم محروم, و مبارزه با سلطه گری و سلطه جویی را از اهداف تشکیل دولت اسلامی می دانند.(14)


ویژگی های حکومت اسلامی


الف) از دیدگاه امام خمینی سلام‌الله‌علیه یکی از ویژگی های اساسی حکومت اسلامی این است که در آن حاکمیت مطلق و انحصاری از آنِ خداوند است. در حکومت اسلامی حاکمیت مطلقه از آنِ خداوند به مثابه (سلطان حقیقی) است.(15)

ب) علاوه بر آن, قانون حاکم بر حکومت اسلامی منحصراً قانون الهی است:

حاکمیت منحصر به خداست و قانون, فرمان و حکم خداست. قانون اسلام, یا فرمان خدا, برهمه افراد در دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد, از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد, تا ابد تابع قانون هستند: همان قانونی که از طرف خدای تبارک و تعالی نازل شده و در لسان قرآن و نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بیان شده است.(16)

ج) با عنایت به این که:

احکام اسلامی, اعم از قوانین اقتصادی و سیاسی و حقوقی, تا روز قیامت باقی و لازم الاجراست.(17)

و نظر به این که: اجرای احکام الهی جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی امکان پذیر نیست.(18) خداوند برای ابلاغ و اجرای احکام اسلام, رسول خود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را به عنوان جانشین خود بر زمین منصوب و عهده دار سرپرستی و ولایت حکومت اسلامی کرده است.
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز امام علی علیه‌السلام و فرزندان معصوم او را تا زمان غیبت به امامت و زمامداری امت اسلامی منصوب نموده است.(19)

د) در زمان غیبت امام معصوم (عج):
بنا به تشخیص عقل و راهنمایی نقل, تداوم حکومت و ولایت اسلامی امری ضروری است.(20)

بنابراین در زمان غیبت احکام الهی نمی بایست معطل بماند و اجرا نشود, بلکه:امروز و همیشه وجود (ولی امر) (زمامدار اسلامی), یعنی حاکمی که قیّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد, ضرورت دارد, وجود حاکمی که مانع تجاوزها و ستمگری ها و تعدی به حقوق دیگران باشد; امین و امانت دار و پاسدار خلق خدا باشد; هادی مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد; و از بدعت هایی که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات می گذارند جلوگیری کند.(21)


منبع:مقاله حکومت اسلامى و رهبرى آن از نظر امام خمینى(ره) نویسنده:سید محسن شیخ الاسلامى


پى نوشت ها:

1. در این تحقیق دولت به معنای State و یا Etat در نظر گرفته شده است و نه حکومت به معنای Gouvernement رجوع شود به: سید خلیل خلیلیان, حقوق بین الملل اسلامی
(چاپ چهارم: تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامی, 1372) ص127.
2. امام خمینی, ولایت فقیه (چاپ سوم: تهران, م…سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
سلام‌الله‌علیه, 1374) ص7.
3. همان, ص33.
4. همان, ص33.
5. همان, ص18.
6. همان.
7. همان, ص27.
8. همان, ص28.
9. همان.
10. همان, ص17.
11 . امام خمینی, صحیفه نور, ج2, ص170.
12.شئون و اختیارات ولی فقیه, ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع امام خمینی
سلام‌الله‌علیه (چاپ چهارم: تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی, 1374) ص 23.
3 . نهج البلاغه, خطبه3 (معروف به شقشقیه).
4 . ر. ک: ولایت فقیه, همان, ص80ـ70.
5 . همان, ص8.
6 . همان, ص43.
7 . ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع امام خمینیسلام‌الله‌علیه, همان, ص30.
8 . همان, ص30.
9 . همان, ص90.
20. همان

یادداشتهایی در باره چگونگی پیشرفت اسلام در ايران‌

یادداشتهایی در باره چگونگی پیشرفت اسلام در ايران‌

ايران به راحتي اسلام را پذيرفت گرچه طبق معمول مدت زماني به درازا كشيد. تفاوت عمده مسلمان شدن ایرانی ها با نقاط دیگر این بود که در ايران تقريبا اكثريت مردم گرچه طی سه چهار قرن مسلمان شدند، برخلاف نقاط ديگر که مانند اسپانيا بومیان غالبا مسیحی ماندند و باز در آن مسيحي‌ها مسلط شدند يا اگر اکثریتی اسلام آوردند جوامع ‌مسيحي بزرگي بر آیین خود باقي ماندند.

اشپولر مي‌نويسد:  تقريبا تمام ايرانيان‌، بدون اعمال زور و فشار خارجي معتنابهي از طرف فاتحان‌، در مدت قرون ‌اندكي به اسلام گرويدند. در بين النهرين‌، سوريه‌، فلسطين‌، مصر و اسپانيا تا قرن‌هاي متمادي دسته‌هاي بزرگ مذهبي ‌مسيحي هستي خود را حفظ كردند و سرانجام يا به طور كلي بر مسلمين غلبه نمودند، چنانچه در اسپانيا با تسلط مجدد دولت شمال آن صورت گرفت و يا آن كه به صورت دسته‌هاي كوچك‌تري پايداري نموده باقي ماندند (مثل مصر،سوريه‌، و فلسطين‌. (تاريخ ايران 1 /239 ـ 240)

گرايش سريع بسياري از ايراني‌ها به اسلام از لا به لاي اخبار فراواني به دست مي‌آيد. البته زرتشتی ها در بسیاری از شهرها برای دست کم دو تا چهار قرن باقی ماندند. فارس که یکی از اصلی ترین مراکز آنان بود تا قرن چهارم زرتشیان زیادی را در خود جای داده بود. این اطلاع را عمدتا مدیون احسن التقاسیم  (2/640) هستیم. در باره دلایل متعدد اسلام آوردن ایرانی ها چند نکته را می توان یادآور شد:

1. دلايل فرهنگي از دلایل مهم این  تحول است به طوری که اسلام از نظر علمي موقعيت برتري و جاذبه بيشتري‌ در مقایسه با آیین زرتشتی داشت. در برابر، آيين‌زرتشتي با نظام طبقاتي ساساني پيوند خورده و به صورت يك آيين اشرافي درآمده بود. طبيعي بود كه مردم درمقايسه میان این دو آیین مي‌توانستند انتخاب بهتري داشته باشند، البته مشروط به آن که  شرایط دیگر هم فراهم باشد.

2. نکته دیگر دلايل نظامي است که البته در خصوص ایران معنا داشت هرچند در بسیاری از نقاط حتی بدون تسلط نظامی هم اسلام رواج یافت. به عبارت دیگر، نفس تسلط مسلمانان و پيروز شدن آنها برای ایجاد نوعی هیمنه فرهنگی و دینی اهميت داشت‌. مردمان گيلان و ديلمستان كه مسلمانان در آغاز غلبه نظامي نداشتند، تا دو قرن بر آيين خويش بودند تا آن شخصیتی مانند ناصر اطروش زیدی به دلایل فرهنگی توانست اسلام را در ميان مردم رواج دهد. در کل شکست سیاسی یک قوم، زمینه را برای تغییرات فرهنگی و آیینی آماده می کند باز هم مشروط به آن که شرایط دیگر فراهم باشد.

3. نکته دیگر دلايل سياسي است بیشتر با این اشارت که دولت ساسانی که پشتوانه آيين زرتشتي بود از بين رفت‌. دولت ساساني دولت سياسي ـ ديني بود. اکنون که حمله تازه ای با اتکای به آیین جدیدی صورت گرفته بود در درجه نخست آیین قبلی را به چالش می کشید و چون دیگر حامی سیاسی نداشت با مشکل روبرو می ساخت.

4. نکته دیگر دلایل اجتماعی بود که شاید مهم ترین آن استقرار اعراب در ایران بود، به طوری که قبایل عربی زیادی در شهرهای مختلف ایران سکونت گزیدند و به تدریج اسلام را رواج داند. به روشنی باید گفت استقرار اعراب در ايران يكي از مهم ترین دلایل موفقيت اسلام در ایران بوده است‌. اين استقرار گاه به صورت قبيله‌اي بود، چنان كه محله‌اي را ‌به خود اختصاص مي‌دادند. گاه نیز به صورت فردي بود که البته این کاربرد مهمی نداشت مگر در حد چهره های برجسته از میان علما از صحابه یا تابعین که بتوانند با استقرار در شهری به برپایی مکتب و مدرسه علمی کمک کنند. گفتنی است که در بيشتر شهرهاي ايران قبايل عربي اسكان داده شدند. يك نمونه شهر جرجان است كه مساجدي كه در دوران امويان به نام قبايل ساخته شد که از آن جمله مسجد بجيله‌، درمحله علي بن زهير (مربعة علي بن زهير) مسجد محارب‌، مسجد قريش‌، مسجد الحمراء المعروف بمسجد ابن ابي‌رافع‌، مسجد بني اسد، مسجد العشيره المعروف به مسجد برجوب راه العطار، مسجد الموالي‌، مسجد خثعم‌، مسجدهمدان‌، مسجد بني ضبه‌، مسجد الازد، مسجد بني عجل‌، مسجد تيم بن ثعلبه‌، مسجد بني سنان‌. و.... شماری ديگر است (تاريخ جرجان‌، ص 19). یعقوبی در کتاب البلدان گزارشی از انتشار قبایل عربی در شهرهای ایران به دست داده است. در این باره تاکنون تحقیق مستقل و مفصلی صورت نگرفته است.

در قم‌، طايفه اشعري‌ها ساكن شدند و نه تنها اسلام را منتشر كردند كه تشيع را هم رواج دادند. گزارش حضوراعراب در ايران را يعقوبي به دست داده است‌.

البته گاهي بوميان از حضور اعراب ناخشنود بودند اما به تدريج با آنها انس گرفتند. مردم سغد در باره اعراب‌ مي‌گفتند: اين قوم با ما آميخته‌اند و با آنها مانده‌ايم و از ما ايمن شده‌اند و ما نيز از آنها ايمن شده‌ايم (طبري 3 /596).

اما به صورت فردي‌، می توان به سفر سعيد بن جبير به اصفهان (طبقات المحدثين 1 / 367) اشاره کرد. يا ماندگار شدن واقد دراصفهان كه ابوموسي اشعري او را مؤذن قرار داد و نسل او تا قرن سوم هنوز مؤذن بودند (طبقات المحدثين 1/359).

یک نکته شگفت این که هيجده نفر از صحابه به اصفهان آمده‌اند. علاوه بر این که بسیاری از ایرانی ها در عراق، صحابه پیامبر را ملاقات کردند. برای مثال خبر زیر از دیدار یک ایرانی با امام علی علیه السلام حکایت دارد:

داود بن سليمان الاصفهاني می گوید: قال‌: كنت مع ابي بكناسة الكوفه‌، فاذا شيخ اصلع علي بغلة له وردة يقال له دلدل‌، قد احتوشه الناس‌، فقلت: يا ابه! من هذا؟ قال هذا شاهن شاه العرب هذا علي بن ابي طالب (طبقات المحدثين 1 / 371).

اما در باره رواج اسلام در بخارا و دشواری های آن و حل آن با اسکان عرب در محلات اصلی شهر این عبارت جالب است:

هر باري اهل بخارا مسلمان شدندي‌، و باز چون عرب بازگشتندي‌، باز ردّت آوردندي‌. قتيبة بن مسلم سه بار ايشان ‌را مسلمان كرده بود، باز ردت آورده، كافر شده بودند. اين بار چهارم قتيبه حرب كرده شهر را بگرفت‌. و از بعد رنج ‌بسيار اسلام آشكار كرد، و مسلماني اندر دل ايشان بنشاند، به هر طريقي كار برايشان سخت كرد و ايشان اسلام راپذيرفتند به ظاهر و به باطن بت پرستي مي‌كردند. قتيبه چنان صواب ديد كه اهل بخارا فرمود يك نيمه از خانه‌هاي ‌خويش به عرب دادند تا عرب با ايشان باشند و از احوال ايشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند. بدين ‌طريق مسلماني آشكار كرد، و آثار كفر و رسم گبري برداشت و جِدّ عظيم مي‌كرد و هر كه در احكام شريعت تقصيري ‌كردي عقوبت مي‌كرد، و مسجد جامع بنا كرد و مردمان را فرمود تا نماز آدينه آوردند تا اهل بخارا را ايزد تعالي‌ ثواب اين خير ذخيره آخرت او كناد.

همزمان با استقرار اعراب در محلات، آنان شروع به ساختن مسجد کردند تا جایی برای نماز خواندن داشته باشند. از آنجا كه مساجد به جاي‌آتشكده‌ها ساخته مي‌شد به مرور از نفوذ زرتشتيان كاسته مي‌شد. در طبقات المحدثين آمده است که معاويه شخصي را به‌ ولايت اصفهان گماشت برای خاموش کردن آتش آتشکده ها: لاطفاء النيران.

قوم اسکان یافته در یک شهر قوم غالب بودند و دیگران مغلوب. با همه حرمتی که اسلام توصیه کرده بود گاه به بهانه های مذهبی نوعی تبیغض اعمال می شد. آنچه مسلم بود اعراب امنیت می خواستند و تلاش می کردند تا در عهدنامه هایی که دارند این مسأله را بگنجانند.

در عهدی که با اصفهانی ها بسته شد آمده است‌: ميزان جزيه در هر سال به‌اندازه توان شماست كه هر فرد بالغ بايد آن را به مأمور پردازد. و بر شماست راهنمايي مسلمان و اصلاح راه وميزباني او در شبانه روز و سوار كردن مرد پياده تا يك منزل‌. و بر هيچ مسلماني سلطه مجوييد و مسلمان را خيرخواه باشيد و بگاه داشت پيمان و وفاي به پيمان بر عهده شماست‌. مادام كه چنين كنيد در امانيد. و هرگاه دگرگون كرديد، يا ديگري چنين كرد و او را تسليم نكرديد ديگر در امان نيستيد و هر كه مسلماني را دشنام دهد كيفر بيند و اگر او رابزند خونش بريزيم‌. (اخبار اصبهان‌، ترجمه فارسي‌، ص 139 ـ 140).

در این معاهده آثار ایرانی ستیزی که ناشی از نگرش تبعیض آمیز امویان و حتی اندکی پیش از آن بود دیده می شود.

در باره محله تازيان در يزد گفته شده است که این محل از همان زمان آمدن اعراب ایجاد شده است (فرهنگ ايران زمين 16  : 139)

سکونت اعراب در قزوین در مقایسه با بسیاری از نقاط دیگر قابل توجه بود. در این باره می توان به سابقه طوایفی که در گذشته در این شهر مرزی جهان اسلام بوده اند مراجعه کرد.

 

مهاجرت ايرانيان به عراق و بازگشت آنها

مهاجرت ايرانيان به عراق و بازگشت آنها به ميهنشان را بايد دليلي براي رشد اسلام گرفت‌. مثلا سلمان در زمان عمر بن ‌خطاب به اصفهان بازگشتی داشته است. حماد بن ابي سليمان كوفي (م 120) از سباياي منطقه برخوار اصفهان بوده است‌ که بعدها به عالمی بزرگ تبدیل شده است. (طبقات المحدثين 1 / 333). وثاب نامي كه از موالي ابن عباس بوده دو سال نزد ابن عباس بوده و باز به كاشان بازگشته است‌. (طبقات المحدثين 1 / 333، 355 ـ 357)

نافع بن ابي نعيم مقري‌ء اهل مدينه می گوید که اصل من از اصفهان است. چنان که ابن ابي‌الزناد فقیه می گفت اصل من از همدان است. (طبقات‌ المحدثين 1 /382). این افراد از همان قرن اول و دوم هستند و شمار زیادی از کسانی که به  جایگاه بلندی رسیدند از همین افراد ایرانی الاصل‌اند. البته ریشه برخی از این افراد چندان روشن نیست. برخی زرتشتی، یا مسیحی یا حتی یهودی بوده اند و به نوعی در حوادث صدر اسلام هم تأثیر گذاشته اند. یک نمونه شگفت حمران بن ابان است. ابن قتیبه (م 276) در باره وی می نویسد: او از اسرای عین التمر از زمان خلافت ابوبکر است. وی یهودی بود و نامش طویدا. عثمان او را خرید و آزاد کرد و کاتب او شد. زمانی بر او غضب کرد و وی را به بصره فرستاد و عامل او در آنجا بود. وقتی مصعب کشته شد او بصره را تصرف کرد تا آن که خالد بن عبدالله قسری از او گرفت. حجاج که آمد صدهزار درهم از او گرفت اما با حمایت عبدالملک پول برگردانده شد. وی زنی عرب گرفت و فرزندانش هم بعدها زن عرب گرفتند (المعارف، ص 248).

جالب است که اسم پدر او «ابا» بوده که به عمد به «ابان» یعنی نامی عربی تغییر کرده است. حتی «التمری» که اشاره به اسارت این یهودی در عین التمر بوده به «النمری» که طایفه ای عرب است تغییر یافته است. حتی زمان مصعب بن زبیر یعنی در دهه شصت قرن اول، مصعب به او گفت: یابن الیهودیه انما انت علج نبطی سبیت من عین التمر (تاریخ الطبری: 6: 154).

هدف از ارائه این نمونه آن است که برخی از این اشخاص به سرعت توانستند جایگاهی در مراکز حساس بر عهده بگیرند.

 

نقش دهقانان‌

نقش دهقانان – که در اینجا مقصود کدخدایان و صاحبان اراضی است ـ در انتشار اسلام كه اشپولر بر آن تأكيد دارد بدین معناست كه آنان با پذيرفتن اسلام مي‌توانستند امتيازات خويش را به‌ويژه در زمينه مسائل مالكيت حفظ كنند (تاریخ ایران: 1/ 244). نيز مي‌نويسد: همه جا رهبران اشراف و اعيان بودند كه به مذهب فاتحان مي‌گرويدند. در مقابل نيز فاتحان عرب‌، قدرت و نفوذ آنان را به حال خود باقي مي‌گذاشتند و حتي از طريق ازدواج ‌خويشاوندي حسبي با  آنان برقرار مي‌كردند (همان:‌ 1 /245).

در واقع هم دهقانان و هم مرزبانان مي‌توانستند با مسلمان شدن موقعيت خود را تا اندازه‌اي حفظ كنند. زماني كه شاه ساساني ساقط شده و سلطنت ديگري هم جايگزين نشده بود‌، این دهقانان باید برای ماندن خود چاره ای می اندیشیدند. اینان می توانستند آیین خود را نگاه دارند اما به این ترتیب نمی توانستند رابطه نزدیکی با حکومت داشته باشند. در صورت تغییر آیین، طبعا راه هموارتر بود. وقتی آنان ایمان می آوردند بسیاری از رعایا هم ایمان می آوردند.

ادعا شده است که اسلامي شدن ايران نخست بين طبقات عالي آن صورت گرفت‌، يعني بين كساني كه فرهنگ ايران را كاملا در دست‌ تصرف داشتند و داستانهاي باستاني پهلواني ايران را با شيوه جوانمردي و با ديد خود از زندگي محقق مي‌ساختند. (همين دليل باقي ماندن فرهنگ پيشين در جامعه جدید شد). (اشپولر: 1/ 248  ـ 249).

به نظر اشپولر شباهتهاي ميان آيين زرتشتي و اسلام نيز بي‌تأثير در پذيرش اسلام نبوده است‌. مثل خلقت جهان در شش روز، قيامت و جهنم و ملائكه و شياطين (اشپولر1 / 250). به نظر می رسد اینها حرفهای روشنفکری است و پایه و اساس چندانی ندارد.

در برخی از شهرها، مسلمان شده ها افرادی از طبقات پایین بودند. نوشته‌اند كه طبقات پايين مردم بخارا، گروه گروه به اسلام گرويدند و به تدريج اشراف‌ِ زمين‌دار نيز كه به آنها دهگان مي‌گفتند، اسلام آوردند. بايد بدين نكته توجه داشت كه اشراف و فرمانروايان محلي‌، سخت با يكديگر نزاع داشتند و اين مسأله به حضور اعراب مسلمان در اين ناحيه‌، كمك فراواني كرد. در اصل‌، دهقانان‌، اشراف زمين‌داري بودند كه چونان فرمانروا بر سرزمين زير سلطه خود حكومت مي‌كردند. در سفري كه هارون‌الرشيد به خراسان آمد، چهار ماه ميهمان يك دهقان بود. پس هارون به وزيرش گفت‌: «اين دهقان در تشييد معالم ضيافت يد بيضا نمود و هيچ دقيقه از دقايق مروت ضايع نگذاشت‌؛ ما را بر وي الزام غرامتي بايد فرمود تا از عجب‌ مصون ماند و مهر كمال برين صنايع و نيك خدمتي خويشش ننهد.» به هر روي دهقانان‌، نقشي مهمي در منطقه‌ خويش داشتند و براي حفظ قدرت خويش به راحتي با فاتحان كنار آمدند.

متأسفانه در نيمه اخير دوران اموي‌، براي آن كه پول بيشتري به عنوان جزيه از نامسلمانان بگيرند، راه مسلمان شدن را مردم بر سدّ كردند. اهميت پر کردن بيت المال‌، براي يك دوره‌، مشكلي را براي توسعه اسلام ايجاد كرد. با اين ‌حال‌، بخارا سخت به اسلام علاقمند ماند و تحت تأثير هيچ فشاري از سوي برخي از فرمانروايان محلي‌، از اسلام ‌باز نگشت‌، بلكه با قدرت، در رواج اسلام كوشيد. در آخرين سالهاي دوران اموي و اوائل عباسيان‌، بخارا، به شهري ‌با فرهنگ اسلامي ـ عربي تبديل شد و آثاري كه پيش از آن به زبان پهلوي بود، به زبان عربي درآمد.

كار فرهنگي برنامه ریزی شده و ساختن مساجد بجاي آتشكده‌ها در مواردي كه شهر به زور فتح مي‌شد راهی برای گسترش بیشتر آیین جدی بود.

مؤلف تاريخ سيستان نوشته است‌: ربيع (الحارثي‌) بيامد به سيستان و سيرتها نيكو نهاد و مردمان را جبر كردند تا علم ‌و قرآن و تفسير آموختند و داد و عدل فرو نهاد و بسيار گبركان مسلمان گشتند از نيكويي به سيرت او. (تاريخ سيستان: 91).

اقدام مسلمانان در شهرهايي كه به زور فتح مي‌شد خراب كردن آتشكده‌ها و ساختن مسجد به جاي آنها بود. البته اگرشهري با صلح فتح مي‌شد، آتشكده‌ها برجاي مي‌ماند، مگر جاهايي كه آيين بت پرستي يا بودايي بود. داستان بخارا جالب است كه اول بت پرستان بودند بعد آتش پرستان و سپس جایگاه آنان ، مسجد مسلمانان شد.

پادشاه بدين بازار آمدي و بر تخت نشستي بدين موضع كه امروز مسجد ماخ است‌، تا مردمان رغبت كردندي به‌خريدن بت‌. و هر كس خويشتن را بتي خريدي و به خانه بردي‌. باز اين موضع آتش‌خانه شدي و در روز بازار، چون‌ مردم جمع شدندي‌، همه به آتش‌خانه اندر آمدندي و آتش پرستندي‌، و آن آتش‌خانه تا به وقت اسلام به‌جاي بود. چون مسلمانان قدرت گرفتند، آن مسجد را بر آن موضع بنا كردند، و امروز از مسجدهاي معتبر بخارا است‌.

در نيشابور نيز آتشكده قهندز ـ كهن دژ ـ به مسجد جامع تبديل شد. در تاريخ نيشابور آمده است كه «چون عبدالله عامرنشابور فتح كرد، آتش‌كده قهندز را خراب كرد و به جاي آن جامع ساخت‌».

در آغاز مردم بخارا هر بار با حضور اعراب تسليم مي‌شدند؛ اما به محض آن كه اعراب از آنها دور مي‌شدند، از آن‌باز مي‌گشتند. عبارت پیشگفته نرشخي در تاریخ بخارا در برخورد اعراب فاتح با شهر نکته ای است که تقريبا در باره ساير بلاد ايران و ماوراءالنهر نيز صادق است‌. این امری طبیعی بود که مردم نسبت به دین جدید واکنش نشان داده ومقاومت کنند اما همین که به زودی تغییر عقیده می دهند نکته ای است که دلایل خاص خود را دارد.

مشهور است که مردم قزوین سریع تر از بلاد دیگر اسلام آوردند. روایت مستوفی می تواند جنبه هایی از قضیه را روشن کند:

در کتاب البلدان مذکور است که قزوین براء بن عازب و زید الخیل طائی فتح کردند در زمان عمر بن خطاب. و در آن وقت حصار شهرستان شاپوری بود. مردم آنجا با مسلمانان جنگ می کردند. بعد از محاربات مسلمانان پیغام فرستادند که مسلمان شوید یا جزیت قبول کنید. ایشان بر سر بارو به آواز بلند گفتند:

               نه مسلمان بیم و نه گزیت دهیم             بشی او مکه شی کاما برهیم

مسلمانان راه آوردنی بر ایشان ببستند. ایشان به صلح درآمدند و اظهار مسلمانی کردند. و بعد از مراجعت مسلمانان باز سر ضلالت و گبری رفتند. لشگری دیگر از اسلام در صحبت عبدالرحمان حارثی بیامدند و آن را مسخر کردند و هم در عهد حضرت عمر قزوینیان این نوبت اسلام را به صدق قبول کردند و در کار دین اسلام و طاعت مبالغت عظیم نمودند و درجه عالی یافتند. (تاریخ گزیده، ص 777).

 

تخفيفهاي مالياتي

مسلما تخفيفهاي مالياتي در اسلام آوردن طبقات پايين مؤثر بوده است (تاريخ ايران اشپولر 1 : 252) در برابر بايد توجه داشت ‌كه امويان سختگيريهايي هم داشتند كه اين تخفيف را قائل نمي‌شدند و از تازه مسلمانان هم جزيه مي‌گرفتند و براي‌ مدتي رشد اسلام را سد كردند. داستان این مسأله چنان بود که سبب برآمدن مرجئه در خراسان شد، کسانی که ایمان را به شهادتین می دانستند و سختگیری های حجاج و دولت اموی را در باره ایمان آوردن اشخاص نمی پذیرفتند.

 

تلاش دولتهای شرقی

در قرن اول و دوم، امر «فتوح» که کلید پیشرفت تمدن اسلامی است بر عهده دستگاه خلافت بود. بعدها که دولت های محلی در ایران پا گرفتند هم برای تقویت خود به لحاظ مالی و هم به بهانه انجام رسالت دینی امر «فتوح» را دنبال کردند. این مسأله تا دوره غزنویان در ایران ادامه داشت. بود. بعدها دولت عثمانی در غرب آن را دنبال کرد و حتی زمانی صفویان هم در شروان همچنان امر «فتوح» را دنبال می کردند. هدف ارائه شده توسعه اسلام بود که در بسیاری از نقاط با همین فتوح و در بسیاری از نقاط بدون فتوح گسترش یافت.

يكي از اقدامات سامانيان‌، مبارزه براي نشر اسلام در مناطق دوردست‌ِ ماوراءالنهر و تركستان بود. از آن جمله‌ اسماعيل ساماني به شهر طراز ـ در محل كنوني شهر اولي‌ يه‌ آتا ـ حمله كرد و با رنج بسياري كه ديد، به نوشته‌ نرشخي «به آخر، امير طراز بيرون آمد، و اسلام آورد با بسياري از دهقانان‌، و طراز گشوده شد. و كليساي بزرگ را مسجد جامع كردند و به نام اميرالمؤمنين معتضد بالله خطبه خواندند».

قدرت سامانيان‌، سبب شد تا آنها، موضع تهاجمي داشته و به مناطق مختلفي كه تركان آسياي ميانه سكونت داشتند، حمله كنند. در پناه اين قدرت بود كه به تدريج مسلمانان به نواحي ترك نشين دوردست رفته و اسلام را ميان تركان‌آن نواحي گسترش دادند. غزنوی ها در این باره خشونت بیشتری نشان دادند. اقدامات آنها گرچه بی تأثیر در پیشرفت اسلام نبود اما سابقه خوبی از اسلام در هند برجای نگذاشت و اسلام هیچ گاه نتوانست قلوب هندیان را به طور کامل تسخیر کند، امری که در ماوراءالنهر روی داد.

 

توسعه اسلام در میان ترکان با تبلیغات دینی

در میان ترکان ماوراءالنهر و دشت قپچاق که سلجوقیان از میان آنان برآمدند عمده ابزار رشد اسلام تبلیغات دینی بود. تبليغات اسلامي در آسياي ميانه‌، در خارج از مرزهاي سياسي خلافت‌، به موفقيت‌هايي دست يافت كه بسي برتر ازموفقيت‌هايي بود كه در نواحي ديگر دنياي اسلام به دست آمد.

در اواخر دوره ساماني و پس از آن‌، نفوذ اسلام در ميان تركان‌، بيشتر به وسيله مبلغاني صورت مي‌گرفت كه برخي ‌از آنها صوفي بودند و با مهاجرت به آن مناطق و نفوذ میان مبايل ترك منطقه‌، اسلام را رواج مي‌دادند.

اسلام در طبرستان و گيلان به دست علويان رواج يافت‌. در این باره اطلاعات فراوانی در تاریخ ابن اسفندیار و منابع دیگر آمده است. حتی منابع تاریخی عباسی هم که در بغداد نوشته شده به حقائق مربوط به تلاش های اطروش برای رواج اسلام اعتراف دارند.

 

روند تدریجی مسلمان شدن مردم ایران

يك بررسي نشان داده است كه روند مسلمان شدن ايرانيان از قرن نخست با كندي آغاز شده و به تدريج بر شدت آن‌ افزوده شده است‌. اين شدت‌، در قرن چهارم به اوج خود رسيده و تقريبا به جز برخي جمعيت‌هاي قومي مانند آشوري‌ها در غرب يا جوامع كوچك زرتشتي در يزد و شيراز، ساير مردم به اسلام گرويدند. اين بررسي بر اين اساس است كه اصولا اسامي عالمان ياد شده در چهار قرن نخست اسلامي‌، به ندرت نامي ايراني در آنها ديده ‌مي‌شود. يك نسب‌نامه تا قرن چهارم‌، معمولا از جد اول‌، با يك اسم ايراني آغاز مي‌شود و در ادامه‌، نام‌هاي اسلامي‌ پياپي مي‌آيد. مثلا احمد بن حسين بن رستم‌. رستم فردي است كه به اسلام گرويده و نام فرزندش را احمد انتخاب‌ كرده است‌.

این روشی است که ریچارد بولت در کتاب گروش به اسلام در قرون میانه دنبال کرده است. بر اساس دیدگاه وی که نمودار رشد اسلام را نوعی نمودار رشد کرم ابریشم می داند چنین است که در وهله نخست ده تا پانزده درصد در مرحله میانی چهل تا شصت درصد و در مرحله اخیر ده تا پانزده درصد باقی مانده مسلمان شده و تعدادی نیز هیچ اسلام نمی آورند. وی این طرح را بر اساس نام و نسب شماری از ایرانیان برجسته مسلمان شده که در کتاب شذرات الذهب آمده و در سلسله نسب آنان نام های اسلامی و در رأس آنها یک نام ایرانی است ارائه کرده است. هرچند باید گفت که در قرن چهارم به ویژه پنجم و ششم، مسلمانان ايراني‌، شروع به استفاده مجدد از نام‌هاي ايراني براي فرزندانشان ‌كردند. كما اين كه در ميان آل‌بويه اين اسامي را به فراواني مي‌بينيم. اما تحلیل بولت روی اسامی پیش از قرن چهارم است.

 

گرایش داوطلبانه یا اجباری

یکی از بحثهای همیشگی در مسلمان شدن ایرانی ها این است که به اجبار ایمان آوردند یا از روی اختیار. آنچه در منابع به چشم می خورد از هر دو دست شواهدی وجود دارد. مهم ترین نکته در ارتباط با ایرانی ها آن است که باقی ماندن بر دین زرتشتی مجاز بود. بدین ترتیب بر حسب قاعده فاتحین نمی توانستند مردم را به اسلام آوردن وادار کنند.

اما یک نکته هست و آن این که برای فاتحان مسلمان، این یک امتیاز بود که فردی چه از طبقات پایین یا بالا اسلام بیاورد. به همین دلیل تا آنجا که دستشان باز بود امتیازاتی برای این افراد قائل می شدند. گرچه علی القاعده حق نداشتند هدف خود را از این قبیل امتیازات، اسلام آوردن اشخاص بدانند.

البته در صورتی که شهری به زور فتح می شد امکان این که فاتحان تمامی آتشکده ها را از بین ببرند وجود داشت. در حالی که وقتی معاهده صلح صورت می گرفت معمولا اجازه داده می شد که آتشکده ها باز بماند. گرچه ممکن بود شرط شود که حق احداث آتشکده های جدید را ندارند.

پیچیدگی مکانیسم تغییرات مذهبی متناسب با عوامل متعددی که در این سوی و آن سوی بود، از یک طرف قضاوت را دشوار می کند اما از سوی دیگر نشان می‌دهد که کیس های مختلفی وجود داشته و رویه واحدی در پیش گرفته نمی شده است. کرشاب چوکسی می نویسد: گرویدن به اسلام در شهرهای آذربایجان، خوزستان و سیستان نیز اغلب داوطلبانه و عاری از تحمیل بود. در آن نقاط اسلام معمولا در نتیجه فعالیت مبلغانی انتشار یافت که خطاب به خانواده ها و طایفه ها تبلیغ دینی می کردند. (ستیز و سازش: 99). کتاب ستیز و سازش بحث مفصلی را رد باره سیر تحول در آیین ایرانیان از زرتشتی به اسلام را مورد بحث قرار داده است که خواندنی است.

ناپديد شدن امام موسي صدر (9 شهريور 1357)

امام موسي صدر رهبر شيعيان لبنان در 9 شهريور 1357 در خاک ليبي ناپديد شده و تاکنون هيچ گونه اثري از ايشان ديده نشده است. امام موسي صدر که به همراه شيخ محمد يعقوب و استاد عباس بدرالدين بنابه دعوت معمر قذافي وارد ليبي شده بود، هنگامي که سوار بر اتومبيلهاي دولتي ليبي راهي ملاقات با قذافي بود مفقود شد و در حالي که دولت ليبي تلاش مي‌کرد وانمود سازد امام موسي صدر خاک ليبي را به قصد ايتاليا ترک کرده است، تحقيقات گسترده بعدي نشان داد که او هيچ گاه از ليبي خارج نشده است و اينک حدود 30 سال از آن زمان سپري مي‌شود.

 

آيت‌الله امام موسي صدر فرزند آيت‌الله سيد صدرالدين صدر از فقها و مراجع عاليقدر شيعه در 14 خرداد 1307 در شهر قم متولد شد و همزمان با علوم حوزوي و ديني، دروس و تحصيلات مدرسه‌اي جديد را نيز در مدارس و دبيرستانهاي آن روزگار ادامه داده و در حالي که با بهره‌گيري از حوزه درس علماي بزرگ آن دوران در کسب علوم ديني و حوزوي به مدارج بسيار بالايي رسيده بود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران نيز در رشته اقتصاد تحصيلاتش را ادامه داد و به سرعت در رديف اساتيد حوزه علميه قم قرار گرفت. اساتيد حوزه آينده درخشاني در جبين او مشاهده مي‌کردند. آيت‌الله صدر در سال 1334 جهت درک محضر علما و مدرسين حوزه علميه نجف راهي عتبات عاليات شد و در همان زمان به منظور ديدار با بستگان خود راهي لبنان شده به ويژه مراتب کمال دانش و تدبير او مورد توجه و عنايت آيت‌الله سيد عبدالحسين شرف‌الدين در لبنان قرار گرفته براي رهبري آتي جامعه شيعيان شايسته تشخيص داده شد.

 

امام موسي صدر در سال 1337 به قم بازگشت با همکاري برخي از طلاب و علماي نوانديش حوزه مجله مکتب اسلام را پايه ريزي کرد که در آذر 37 نخستين شماره آن منتشر شد. ايشان همچنين موجبات تأسيس دبيرستاني ملي را با امتياز وزارت فرهنگ در شهر قم فراهم آورد.

 

در سال 1338 و بنابه وصيت و دعوت آيت‌الله شرف الدين براي رهبري شيعيان لبنان به آن کشور رفت و در مدت زماني نه چندان طولاني در زندگي و حيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه شيعيان لبنان تأثيرات مثبت بسيار زيادي برجاي نهاد و موقعيت شيعيان را چنان ارتقا بخشيد که تا آن زمان سابقه نداشت. از جمله اقدامات ايشان در لبنان تأسيس جامعه زنان، تأسيس انجمن نيکو کاران، تشکيل مرکز تحقيقات اسلامي، و چند مرکز ديگر فرهنگي و تفريحي بود.

 

امام موسي صدر در راستاي تحکيم و تقويت موقعيت شيعيان لبنان به کشورهاي مختلفي در آسيا، خاورميانه، اروپا و آفريقا سفر کرد و با رهبران سياسي و شخصيتهاي ديني و علمي پرشماري ديدار کرد و بسياري از آنان را مجذوب شخصيت علمي؛ ديني، فرهنگي ومديريتي خود ساخت. در اين ميان به ويژه امام موسي صدر روابط بسيار نزديکي هم با آيت‌الله امام خميني داشت که در آن هنگام در تبعيد عراق به سر مي‌برد. از جمله مهمترين اقدامات امام موسي صدر تأسيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان در سال 1346 با موافقت دولت و مجلس ملي لبنان بود که خود ايشان به رهبري آن برگزيده شد. صدر در طول سالها حضور جدي و اثرگذار خود در لبنان بالاخص در دفاع از جنوب لبنان در برابر تجاوزات دائمي رژيم اسرائيل سخت فعال بود و تأسيس سازمان «حرکة المحرومين» و جنبش امل توسط ايشان (و با مشارکت شهيد چمران) در همين راستا صورت گرفت و در حالي که بسياري از رهبران جهان عرب از مقاومت در برابر اسرائيل نوميد شده و بعضاً راه تسليم و صلح را برگزيده بودند، حضور مدبرانه امام موسي صدر در رأس جامعه شيعيان لبنان مبارزه جهان اسلام با رژيم اسرائيل را وارد مرحله تاريخي جديدي ساخت.

 

منبع

امام موسي صدر به روايت اسناد ساواک. 2 جلد، چاپ اول، تهران، مرکز بررسي اسناد تاريخي، 1379، صفحات متعدد.

 

«انقلاب‌ مشروطه‌» چيست‌

   دكتر كريم‌ مجتهدي‌، استاد فلسفه‌ دانشگاه‌ تهران‌

 

مفهوم‌ «انقلاب‌ مشروطه‌» چيست‌ و از چه‌ زماني‌ در ادبيات‌ سياسي‌ ايران‌ رواج‌ يافته‌ است‌.

كلاً اصطلاح‌ انقلاب‌، چه‌ به‌ لحاظ‌ منطوِق و چه‌ به‌ لحاظ‌ مفهوم‌ و خاصّه‌ به‌ لحاظ‌ مصاديق‌ انضمامي‌ واقعي‌ كه‌ در تاريخ‌ داشته‌، قابل‌ تامل‌ و بررسي‌ است‌. در زبان‌ فارسي‌ و عربي‌ آن‌ از ريشه‌ «قَلَبَ» به‌ معناي‌ تغيير و تحول‌ است‌ و در زبانهاي‌ اروپائي‌ از ريشه‌ لاتيني‌ Revolutio  گرفته‌ شده‌ كه‌ دائره‌ شمول‌ بسيار وسيعي‌ دارد كه‌ از كاربرد سياسي‌ و اجتماعي‌ آن‌ به‌ مراتب‌ تجاوز مي‌كند. اصطلاح‌ در علوم‌ مختلف‌ اعم‌ از  هيات‌ و جغرافيا و غيره‌ به‌ كار برده‌ مي‌شود و حتي‌ در مورد تغيير و تحول‌ فصول‌ و شرايط‌ جوّي‌ و يا در مورد طوفان‌ها و طغيان‌هاي‌ طبيعي‌ به‌ كار مي‌رود. از لحاظ‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ نيز، اگرچه‌ منطوقِ آن‌ در هر زباني‌ واحد باقي‌ مي‌ماند، ولي‌ باز عملاً مي‌تواند دلالت‌ برطيف‌ وسيعي‌ از جريانات‌ متفاوتي‌ بكند كه‌ در هر صورت‌ اوصاف‌ واقعي‌ آنها نسبت‌ به‌ شرايط‌ مشخص‌ مكاني‌ و زماني‌ و مقدمات‌ و نتايج‌ آنها آنقدر با هم‌ متفاوت‌ باشند كه‌ گوئي‌ فقط‌ مقدور است‌، يك‌ رابطه‌ اشتراك‌ لفظي‌ ميان‌ آنها برقرار ساخت‌ و بس‌. در هر صورت‌ انقلاب‌ها از لحاظ‌ تاريخي‌ صور و مصاديق‌ بسيار مختلف‌ و متفاوتي‌ داشته‌اند؛ حتي‌ گاهي‌ اين‌ وجوه‌  تفارق در يك‌ كشور واحد ـ البته‌ در دو مقطع‌ زماني‌ متفاوت‌ ـ كاملاً قابل‌ تشخيص‌ بوده‌ است‌. مثلاً در انگلستان‌، انقلاب‌ سياسي‌ 1648  توسط‌ كرومول‌ وانقلاب‌ صنعتي‌ در همان‌ كشور در اواخر قرن‌ هيجدهم‌ به‌ كلي‌ از هم‌ متفاوت‌ بوده‌ است‌. انقلاب‌ كبير فرانسه ‌(1789) و آنچه‌ مثلاً در سال‌ 1830 در همان‌ كشور رخ‌ داده‌ و يا در سال‌ 1848، هيچگاه‌ كاملاً يك‌ سان‌ نبوده‌ است‌. تفاوت‌ اوصاف‌ انقلاب‌ كبير روسيه‌ را در سال‌ 1917 با تمام‌ نهضت‌هائي‌ كه‌ قبلاً در همان‌ كشور رخ‌ داده‌ نمي‌توان‌ فراموش‌ كرد. حتي‌ در ايران‌ ـ براي‌ اينكه‌ يك‌ مثال‌ غيرمتداول‌ بزنيم‌ ـ ما در تاريخ‌ خود نزديك‌ به‌ سيصد سال‌ پيش‌ «فتنه‌ افغان‌» را داشته‌ايم‌ كه‌ در منابع‌ غربي‌ همگان‌ آن‌ را تحت‌ عنوان‌ «انقلاب‌ در ايران‌» در آخر سلسله‌ صفوي‌ گزارش‌ كرده‌اند و همينطوري‌ كه‌ مي‌دانيم‌ با كليه‌ تحولات‌ بعدي‌ ايران‌ متفاوت‌ بوده‌ است‌.

 

راجع‌ به‌ مشروطه‌ هنوز چيزي‌ نگفتيد؟

بلي‌ در مورد اصطلاح‌ مشروطه‌ و خاصه‌ مشروطيت‌ بايد عرض‌ كنم‌ كه‌ آن‌ خواه‌ ناخواه‌ از ابتدا همراه‌ با سوءتفاهم‌ها و پيچيدگيهايي‌ بسياري‌ بوده‌ كه‌ مستلزم‌ بررسي‌ دقيق‌ و تأمل‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ از ابتداء در انتخاب‌ اين‌ اصطلاح‌ نوعي‌ موضع‌گيري‌ و شايد هم‌ به‌ نحوي‌ پنهانكاري‌ بوده‌ است‌. در آن‌ عصر منورالفكران‌ موثر در جريانات‌ در درجه‌ اول‌ مي‌خواسته‌اند معادلي‌ براي‌ اصطلاح‌ فرانسوي‌ Constitutionnel ,Constitution  پيدا كنند. اين‌ لفظ‌ در زبان‌ فرانسه‌ از كلمه‌ لاتيني Contitutio  گرفته‌ شده‌ كه‌ به‌ معناي‌ اول‌ دلالت‌ بر عمل‌ تشكل‌ و مجموعه‌سازي‌ دارد و به‌ معناي‌ دوم‌ منظور از آن‌، قانون‌ اساسي‌ (قانون‌ بنيادي‌ و اصولي‌) يك‌ ملت‌  Nation  است‌ كه‌ شامل‌ مجموعه‌اي‌ از قواعد و مقررات‌ قضائي‌ مي‌شود كه‌ مي‌بايستي‌ حاكم‌ و ناظر بر كلّ روابط‌ ميان‌ حكومت‌ و مردمي‌ باشد كه‌ تحت‌ آن‌ زندگي‌ مي‌كنند. لفظ‌ مشروطه‌ كه‌ مؤنث‌ مشروط‌ عربي‌ است‌ به‌ معناي‌ مقيد در مقابل‌ مطلق‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است‌ و در ادبيات‌ سياسي‌ مملكت‌ ما جنبه‌ متأخر و جديد دارد. البته‌ اين‌ اصطلاح‌ از قديم‌ در علم‌ منطق‌ كاربرد داشته‌ است‌ و با عناوين‌ مشروطه‌ خاصه‌ و يا مشروطه‌ دائمه‌ و يا دائمه‌ لاضروريه‌ و يا عامه‌ لادائمه‌ و غيره‌... به‌ كار مي‌رفته‌ است‌ (رجوع‌ شود به‌ فرهنگ‌ علوم‌ عقلي‌ دكتر سجادي‌ كه‌ از اساس‌‌الاقتباس‌ خواجه‌ نصير اقتباس‌ شده‌ است‌). اصطلاح‌ مشروطيت‌ البته‌ مصدر جعلي‌ است‌ كه‌ احتمالاً به‌ تقليد از عثمانيان‌ در ايران‌ به‌ كار رفته‌ است‌. به‌ عقيده‌ بعضي‌ از متخصصان‌ اين‌ كلمه‌ به‌ صورت‌ اسم‌ مفعول‌ عربي‌ از كلمه‌ فرانسه‌  Charte  به‌ معناي‌ منشور، فرمان‌، حكم‌ رسمي‌ و صلاحيت‌ دار و غيره‌... گرفته‌ شده‌ است‌. ولي‌ مسلماً اين‌ اصطلاح‌ به‌ نحو سنتي‌ هيچگاه‌ در زبان‌ فارسي‌ و عربي‌ به‌ معناي‌ حكومت‌ قانوني‌ به‌ كار برده‌ نمي‌شده‌، بلكه‌ به‌ مرور در دوره‌هاي‌ اخير معادل‌ «كنستي‌ توسيون‌» فرانسه‌ رايج‌ شده‌ كه‌ البته‌ در اين‌ مهّم‌ لفظ‌ فرانسه‌ Conditionnel  (يعني‌ مشروط‌) كه‌ شباهت‌ لفظي‌ و صوتي‌ نيز با آن‌ دارد بي‌ تأثير نبوده‌ است‌. بهر ترتيب‌ منطوق لغت‌ هرچه‌ باشد «مفهوم‌» آن‌ با اينكه‌ هميشه‌ در ايران‌ همراه‌ با نوعي‌ ابهام‌ بوده‌ است‌، ولي‌ بيشتر در جهت‌ مبارزه‌ با استبداد و حكم‌ يك‌ طرفه‌ و غيرموجه‌ به‌ كار رفته‌ و در مقابل‌ آن‌ به‌ رأي‌ نمايندگان‌ مردم‌ و قانون‌ مدون‌ رسمي‌ توجه‌ شده‌ است‌. از آنجا كه‌ از همان‌ ابتداء در مفهوم‌ مشروطيت‌، نوع‌ قانون‌ و ضوابط‌ تشخيص‌ صريح‌ آن‌ روشن‌ نشده‌، گروهي‌ از نمايندگان‌ اوليه‌ مردم‌ اصطلاح‌ «مشروعيت‌» و يا مشروطه‌ مشروعه‌ را پيشنهاد كرده‌اند تا بتوانند حكومت‌ را مقيد به‌ شرايطي‌ بكنند كه‌ منطبق‌ با احكام‌ اسلام‌ باشد. گويا شيخ‌ فضل‌‌الله‌ نوري‌ و يا در هر صورت‌ طرفداران‌ او به‌ اين‌ اصطلاحات‌ اخير نظر داشته‌اند. بعضي‌ ابهامات‌ كه‌ ابتداء در مفهوم‌ «مشروطه‌» وجود داشته‌ در سير تحول‌ سياسي‌، موجب‌ اختلافات‌ زيربنائي‌ بوده‌ است‌.در اين‌ زمينه‌ از تحول‌ اصطلاح‌ «عدالت‌ خانه‌» به‌ «مجلس‌ شوراي‌ ملي‌» نيز مي‌توان‌ سخن‌ گفت‌. به‌ هر ترتيب‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ با دقت‌ در تحول‌ معنائي‌ اصطلاحات‌ كليدي‌، تا حدودي‌ بتوان‌ به‌ نحو انضمامي‌ و ملموس‌ از جوّ حاكم‌ بر سير تحولات‌ سياسي‌ صدسال‌ اخير ايران‌ آگاهي‌ يافت‌.

 

به‌ عقيده‌ شما زمينه‌هاي‌ داخلي‌ و گرايش‌هاي‌ محلي‌ و بومي‌ چه‌ تأثيري‌ در شكل‌گيري‌ انقلاب‌ مشروطه ‌داشته‌ است‌؟

هيچ‌ انقلابي‌ را واقعاً نمي‌توان‌ محدود و مقيد به‌ تاريخ‌ معيني‌ كرد كه‌ به‌ نحو رسمي‌ به‌ عنوان‌ آغاز و انجام‌ آن‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود. از آنجا كه‌ رخدادها و حوادث‌ تقطيع‌ ناپذيراند، مقاطعي‌ كه‌ معمولاً در مطالعات‌ تاريخي‌ مطرح‌ مي‌شود، به‌ ناچار تا حدود زيادي‌ هم‌ قراردادي‌ مي‌نمايند؛ منظور اينكه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ آنچه‌ قبل‌ از تحقق‌ انقلاب‌ مشروطه‌ رخ‌ داده‌ و بدون‌ دقت‌ و تأمل‌ در نتايجي‌ كه‌ از آن‌ حاصل‌ شده‌، نمي‌توان‌ ماهيت‌ آن‌ را به‌ درستي‌ شناخت‌ و ضوابط‌ معتبري‌ براي‌ قضاوت‌ آن‌ به‌ دست‌ آورد. ولي‌ هيچگاه‌ نبايد فراموش‌ كرد كه‌ ايران‌ شيعي‌ بالقوه‌ هميشه‌ آماده‌ حق‌طلبي‌ و عدالت‌‌خواهي‌ بوده‌ است‌. اين‌ يكي‌ از مميزات‌ اصلي‌ اعتقادات‌ شيعي‌ است‌. در دوره‌ مشروطه‌، حتي‌ منورالفكران‌ كه‌ در اصالت‌ ايمان‌ بعضي‌ از آنها مي‌توان‌ شك‌ كرد، كاملاً از اين‌ نيروي‌ پنهاني‌ كه‌ شايد براساس‌ ضمير ناخودآگاه‌ جمعي‌ مردم‌ به‌ وجود مي‌آمد، كاملاً آگاه‌ بوده‌اند و در سير تحولات‌ بر آن‌ اتكاء داشته‌اند. مثالهاي‌ تاريخي‌ زيادي‌ از اين‌ لحاظ‌ مي‌توان‌ برشمرد.

 

 آيا جلسات‌ بحث‌ و تبادل‌ نظر در مورد مشروطه‌ مي‌تواند در ارتقاي‌ فرهنگي‌ ما مؤثر باشد؟

 مسلماً مؤثر است‌. وقايع‌ تاريخي‌ گذشته‌، براساس‌ نيازهاي‌ جديد زمانه‌ بازخواني‌ و ارزيابي‌ مي‌شوند  و اگر در جامعه‌ ما چنين‌ رابطه‌ زنده‌اي‌ با گذشته‌ برقرار نشود و اخلاف‌ نسبت‌ واقعي‌ با اسلاف‌ خود نداشته‌ باشند، آنها نه‌ فقط‌ دچار بي‌ هويتي‌ مي‌شوند بلكه‌ احتمال‌ دارد حتي‌ از امكانات‌ آتي‌ خود نيز بي‌خبر بمانند و استقلال‌ ذهني‌ خود را در جهت‌ آينده‌سازي‌ از دست‌ بدهند. شناخت‌ دقيق‌ گذشته‌ نه‌ فقط‌ حفظ‌ شخصيت‌ بلكه‌ كاملاً نيل‌ به‌ استقلال‌ ذهني‌ است‌ كه‌ در جهت‌ تحقق‌ بخشي‌ به‌ امكانات‌ آتي‌، حائز اهميت‌ زيادي‌ است‌.

 

 آيا در اين‌ نوع‌ تحقيقات‌ نوعي‌ آسيب‌شناسي‌ در روش‌ها نيز ضرورت‌ دارد؟

 مسلماً همينطور است‌. با كشف‌ مدارك‌ و اسناد بيشتر البته‌ اطلاعات‌ ما افزايش‌ مي‌يابد، ولي‌ آسيب‌شناسي‌ در روش‌هاي‌ مطالعه‌ هم‌ كاملاً ضرورت‌ دارد. با تحولاتي‌ كه‌ در روش‌ها پيدا خواهد شد، احتمالاً محققان‌ جوان‌ ما بيان‌ عميق‌تري‌ اتخاذ خواهند كرد و مطالب‌ درخور توجهي‌ در اختيار خوانندگان‌ خود قرار خواهند داد كه‌ فعلاً ما از آنها محروم‌ هستيم‌. در هر صورت‌ منظور اينكه‌ توجه‌ دادن‌ به‌ نفس‌ جريانات‌ و ايجاد انگيزه‌ براي‌ تحقيقات‌ اصيل‌ و دور از عكس‌ برگردانهاي‌ منحول‌ رايج‌، بدون‌ شك‌ وظيفه‌اي‌ است‌ فرهنگي‌ كه‌ به‌ مرور بسياري‌ از حقايق‌ ناگفته‌ را كشف‌ و در اختيار مردم‌ ايران‌ قرار خواهد داد.

 

 

 

مراسم امضاي فرمان مشروطيت 

 


مدنیت اسلامی و مشکل نژادها (نگاه تاریخی)

 

مدنیت اسلامی و مشکل نژادها (نگاه تاریخی)

معضل تعارض نژادی در دنیای اسلام یکی از عمیق ترین مشکلاتی است که پیوند مستقیم با مباحث تمدنی و به عبارتی مدنیت دارد.  این مشکل، در ميان اقوامي است كه معتقد به آيين اسلام اند؛ آييني كه برابری دینی را در چهارچوب امت واحده، مرکب از مردمان معتقد به خدا، رسول و قیامت  پذیرفته و صریح ترین اصل قرآنی پشتوانه آن است:  انَّ أکرمکم عندالله أتقیکم. (حجرات: 13).

رسول خدا (ص) در خطبه خود در ایّام تشریق خطاب به مسلمانان فرمودند: لا فضلَ لعربیٍّ علی عَجمی و لا لعَجمی علی عربیّ و لا أسود علی أحمر و لا أحمر علی أسود الاّ بالتقوی (مجمع الزوائد: 3/266).

در منابع شیعه - اما با سند سنی - به نقل از عبدالرزاق از معمر از زهری آمده است که گفت: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام عَنِ الْعَصَبِيَّةِ؛ فَقَالَ: الْعَصَبِيَّةُ الَّتِي يَأْثَمُ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا أَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبُّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ ( الكافي: 2 / 309)

نخستین صحنه ظهور احساسات قومی، پس از فتوحات اسلامی و درست در دهه دوم قرن اول هجری خود را آشکار ‌کرد.

احساسات متعصبانة قوم گرایانه، وقتی در یک قوم غالب برابر یک قوم مغلوب ظاهر می شود، به تدریج نوعی توجیه دینی پیدا می کند و با این توجیه که قوم مغلوب، از لحاظ دینی با ما تفاوت دارد یا خلوص ندارد، جایگاه مناسبی در روحیه قوم غالب به دست می‌آورد؛ به طوری که حتی با مسلمان شدن قوم مغلوب، باز هم به آن احساسات دامن زده می شود و آنان همچنان متهم به فریبکاری می شوند. این امر اعتماد لازم را برای همگرایی میان دو قوم در یک دایره از میان می برد.

چنین وضعیتی در آغاز فتوحات پیش آمد و تبعات خاص خود را داشت.

نخستین قومی که پیش از اسلام با قوم عرب برخورد داشت، و به سرعت وارد قلمرو اسلام گردید، قوم ایرانی بود. در حیات رسول خدا (ص)‌، یک ایرانی با نام سلمان به اسلام گروید. در روزگار خلیفه دوم، سیل ایرانیان در عراق به اسلام گرویدند. در این دوره منابع ما، مشکل حل و هضم ایرانیان را در جامعه اسلامی، مهم ترین معضلی می دانند که امویان با آن روبرو بوده و قادر به حل آن نشدند. آنان قریش را بر تمام عرب و عرب را بر تمام عجم ترجیح می دادند و «موالی» را شهروندان درجه دوم به شمار آوردند.

شمار مسلمانان عرب چندان زیاد بود که امکان تنزل آنان به شهروند درجه دوم ممکن نبودو همین امر نوعی تعارض نژادی را در بخش وسیعی از جامعه اسلامی در عراق و شام پدید آورد. امویان که مایل به حل  آن صرفا به سود اعراب بودند، مشکل را بزرگتر کردند. همین امر سبب شد تا گفته شود سقوط امویان می توانسته است ریشه در همین معضل داشته باشد. در این مطلب دست کم، نباید به عنوان یک عامل در سقوط امویان تردید کرد که امپراتوری اموی،  نخستین امپراتوری در عالم اسلام است که به دلیل ناتوانی در حل مسأله اقوام، سقوط کرد. این تجربه بسیار مهمی است.

ما می بایست از همین نقطه، به بررسی مشکل اقوام در جامعه اسلامی - یا آنچه اخیرا به آن دنیای اسلام گفته می‌شود - بپردازیم. معضل واگرایی یا همگرایی در دنیای اسلام، گرچه به لحاظ تئوری های دینی وضعیت و تکلیف روشنی دارد، اما هم به لحاظ تفاوت میان اقوام که مورد تأیید خود قرآن نیز هست (و قد خلقکم اطوارا: نوح: 14 )  (و جعلناکم شعوبا و قبائل:‌ حجرات: 13) و نیز میراث بومی هر کدام یا طبع و منش هر قوم،  منشأ دشواری ها در تمدن اسلامی بوده است.

در اینجا دو پرسش اساسی هست:

1 - یک پرسش این است که به طور کلی، آیا همگرایی در دنیای اسلام بیشتر بوده است یا واگرایی؟ یعنی جمع بندی نهایی جای گیری اقوام در دل یک تمدن و صورت بندی نهایی آن چگونه بوده است؟

2 - پرسش دیگر این است که:‌ چرا جامعه اسلامی نتوانسته است به طور کامل بر این واگرایی که آشکارا روی تفاوت های قومی انگشت می نهد، غلبه کند و آنان را به سوی همگرایی پیش ببرد؟

پاسخ پرسش اول که از دل آن می توان پاسخ پرسش دوم را هم داد، چندان آسان نیست. یک نکته مسلم است و آن این که جامعه اسلامی در گذر هزار و اندی ساله خود،  به رغم همه دشواری های ناشی از تفاوت های قوم گرایانه،  توانسته است به  راه خود ادامه دهد وبرقرار بماند گرچه همیشه و درست از همین زاویه در لبه پرتگاه  و شرایط خطر بوده و هست.

در میان دو موضوع یکی اختلاف اقوام و  دیگری کشش آنان به سمت اتحاد بر اساس آموزه های دینی - ارزشی، اولی به لحاظ طبیعی و دومی از زاویه  معرفتی، پایه و اساس استواری دارد. در واقع یک جامعه، همیشه بین بازگشت به بدویت به لحاظ طبیعی  و صعود به اتحاد به لحاظ فکری و معرفتی سرگردان است.

اشاره کردیم که دولت اموی به عنوان دولتی که قادر به حل این معضل نبود از بین رفت. عامل آن این بود که  چهارچوبه های تنگ نظری و معرفتی این دولت بر اساس تسلط قوم عرب شکل گرفته بود و نمی توانست باز تر بیندیشد.  درست همین مشکل بود که امویان اندلس هم داشتند و هیچ گاه به طور کامل اسلام را در اسپانیا بومی نکردند. آنان برای حفظ خود روی قومیت عربی تکیه کردند و بس، دیگران شهروند درجه دوم بودند، درست همان طور که در عراق و ایران در دوره امویان نسل اول می گذشت. با این نگاه، یا باید همه یک ملت مغلوب را تبدیل به قوم عرب کرد یا همیشه در انتظار واکنش و در نتیجه واگرایی بود.

پس از روی کار آمدن عباسیان، در حوزه شرق، اقوام مختلف – و مهم ترین آنان یعنی ایرانیان - تلاش کردند تا در قالب اسلام، همگرایی خود را با دولت نوینی که توان تحمل و حل این مشکل را داشته باشد، آغاز کنند.

به طور کلی باید گفت، دنیای اسلام،‌  گرچه نتوانست قومیت گرایی را از صحنه جامعه اسلامی حذف کند اما در اوج قدرت خود، آن را  به حاشیه راند و بر اساس همگرایی مدنیت و تمدن اسلامی را پدید آورد.

مدنیت اسلامی بر پایه باور مشترک (امت واحده)، نگاهی جهانی به انسانیت اسلامی داشت و می توانست همه را در دایره «مسلمانی» جای دهد. طبعا اختصاصی به قوم خاصی نداشت. گرچه در یک مقطع، در تعریف ایمان، دایره مسلمانی تنگ شد. کسانی که تلاش کردند این دایره را چندان توسعه بدهند که همه قائلین به یکتایی خدا و نبوت رسول (ص) در آن جای گیرند سهم مهمی در جهانی کردن فکر دینی اسلامی داشتند. این اندیشه مهمی بود که به سرعت سبب رواج اسلام گردید.

هرچه بود این مدنیت اسلامی پدید آمد، اما اختلافات نژادی سایه به سایه آن حرکت یم کرد.

بغداد قرنها اختلاف میان فرهنگ ایرانی و عربی، یا فرهنگ ترکی و عربی، یا فرهنگ دیلمی و ترکی و بعدها مجددا نزاع ایرانی و ترکی و در نهایت ترکی و عربی بود اما دست کم تا برقراری خلافت عباسی، غالب اقوام دیگر تحت تأثیر آموزه های دینی، همگرایی خود را با مرکزیت حفظ کردند.

مرور بر این تحولات نشان می دهد تمدن اسلامی نزاع مدنیت با نژادگرایی اقوام بوده و این نزاع مهم ترین تهدید به شمار می‌آمده است.

با این حال به یک نکته باید توجه داشت و آن این که اختلاف قومی، ریشه طبیعی در بدویت دارد، اما راه حل آن تنها با یک توسعه فکری و اجتماعی و مدنی ممکن است. هر زمانی که اندیشه و فکر آسیب ببیند بشر به سوی طبیعت خویش باز می‌گردد و دوباره زندگی بدوی و طبیعی خویش را آغاز می‌کند.

به عبارت دیگر باید گفت به هر اندازه که مدنیت نیرومند باشد، دامنه اختلافات قومی کاهش می یابد. از سوی دیگر مدنیت محصول نگره‌های ضد بدوی و قومی است،‌ نگره‌هایی که ریشه در باورهای مذهبی و طبعا فرا قومی دارد.

اگر ما بتوانیم رابطه ای میان همگرایی با مدنیت از نوع اسلامی آن که تفاوت های نژادی را فاقد اهمیت می داند، برقرار کنیم، قادر خواهیم بود راه حلی برای شرایط دشوار برخوردهای واگرایانه میان اقوام در دل یک جامعه دینی بیابیم.

مدنیت خود تعریفی دارد که بخشی از آن صرف نظر از مشارکت اقوام مختلف یا یک قوم، بر اساس نوعی ارزش گذاری به دین، علم و تجربه در تعیین و بیین جایگاه اشخاص و اقوام استوار می‌شود. هر مقدار که اندیشه ها جهانی تر، انسانی تر و در قالب ارزشهای فکری تر باشد، مدنیت برخاسته از آن نیرومندتر و ارجمندتر و مقبول‌تر خواهد بود.

مهم این است که دریابیم میزان مدنیت در هر دوره از تاریخ ما تا چه اندازه نیرومند بوده و چگونه پس از یک دوره قوت، رو به ضعف رفته است و همزمان با ضعف آن، احساسات قومی – بدوی برانگیخته شده است.

 

حمله بدویت به جهان اسلام و برآمدن اختلافات نژادی

ما طی یک سازوکار مناسب در چهار قرن اول هجری توانستیم بر اختلافات نژادی فائق آییم و مدنیت اسلامی را توسعه دهیم. اما در پایان این قرن هجوم اقوام بدوی به تمدن اسلامی، دست کم در شرق اسلامی، مشکل مهمی را پدید آورد.

یکی از مهم ترین نشانه‌های افول در مفهوم اتحاد قومی بر اساس ایده امت واحده، از دید تاریخی، هجوم اقوام بدوی به مدنیت اسلامی و تضعیف اساس آن بوده است. در این شرایط دو نکته مهم است: یک تسلط بدوی ها بر مدنیت و ویران کردن آن. دیگری دور کردن عاملان مدنیت از مرکز به سوی بادیه ها و راندن آنان به حاشیه که مساوی با بدوی شدن مجدد آنهاست.

جامعه اسلامی در یک مرحله، خود متعرض قبایل و اقوام دیگر می شد و آنان را به اسلام فرا می خواند و به تدریج دامنه مدنیت را بسط می داد. اما  در زمانی دیگر، این اقوام دیگر بودند که غالبا عنوان اسلام را هم یدک می کشیدند اما به جامعه اسلامی یورش می‌آوردند و بر آن مسلط می شدند.

هجوم آنان که اغلب برای به دست آوردن ثروت شهرها بود، همراه با فقر و فلاکت عامه شهرنشینان بود و این خود به معنای نابود کردن مدنیت بود. نابود کردن مدنیت سبب می شد تا همگرایی از بین رفته و مردم با تقویت علائق خانوادگی و نژادی برای حفظ منافع خود فعال شوند.

آنچه در جهان اسلام در اواخر قرن چهارم روی داد، انتقال بدوی ها به مراکز قدرت و مدنیت اسلامی بود.

انتقال یک قوم بدوی به رأس قدرت و کشاندن قومی با مدنیت و فرهنگ به زیر دست، عامل اساسی در جهت واگرایی و حتی تعارض است. ما در تجربه تاریخی تمدن اسلامی، به طور مداوم با این نوع فعالیت روبرو بوده ایم.

مشکل ما استقرار بدویت در بخش های اصلی مراکز مدنیت اسلامی در ادوار مختلف آن است و از آنجا که بدویت با طبیعت اختلاف گرا ارتباط نزدیکتری دارد، ما همیشه برای بازگشت به عقب، آماده بوده ایم.

راه حلی که بدویت برای ماندن در یک جامعه مدنی انتخاب کرد، گرفتن مشورت از کسانی بود که اهل مدنیت بودند غافل از آن که اساسی ترین تصمیمات در چهارچوب نظام بدوی اتخاذ می شد و این به معنای ترویج بدوی گری در بدنه اصلی جامعه اسلامی بود.

بر اساس اصطلاحات ابن خلدونی ما در راه رسیدن به مدنیت، در همان مراحل نخست تکوین دولتی که گرچه برپایه عصبیت طایفه ای استوار شده، اما توانسته است نگاه قانونمند، مساوات گونه و شریعتمدارانه به همه داشته باشد، باقی ماندیم و هیچ گاه نتوانستیم به مدنیت به معنای اصیل و واقعی آن که بر پایه نوعی همگرایی میان تمامی اقوام برای رسیدن به زندگی مشترک و مطلوب است، برسیم.

معنای این سخن این نیست که به طور کلی ما از دستیابی به شرایط مطلوب باز ماندیم. مهم آن است که نتوانستیم شرایط را به گونه ای پیش ببریم که با تدوام مدنیت، زمینه بروز مشکل نژادی را از میان ببریم.

به رغم آنچه گذشت، در مقایسه میان دنیای اسلام با سایر تمدنها، آن هم با همه تنوع نژادی موجود درحوزه وسیع جغرافیایی اسلامی، همچنان می توان تجربه اتحاد میان نژادها را در دنیای اسلام با آنچه به نام مدنیت پدید آورد  یکی از بهترین ها و با دوام ترین تمدنها دانست.

 

سرنوشت دولت های «ترکی – فارسی» و «ترکی – عربی»

در حوزه «ایران» و «مصر و شامات»

دامنه تعارض های نژادی در حوزه شرق اسلامی در دو بخش ادامه یافت:‌ در حوزه ایران با ترکیب ترکی – فارسی و در حوزه مصر و شامات با ترکیب ترکی – عربی.

در این مقطع یعنی از قرن ششم هجری به بعد، در بخش ایران، عنصر عرب جایگاهی نداشت و حتی زبان عربی نیز که روزگاری زبان علم در این ناحیه بود، حذف گردید و زبان فارسی با اصطلاحات ترکی جایگزین آن شد.

ترکیب ترکی – فارسی با تقسیم دو حوزه قدرت سیاسی – قدرت وزارتی و فکری به راه خود ادامه داد. این ترکیب تقریبا در تمامی این دوره و حتی تا روزگار صفوی در قرن دهم تا دوازدهم هجری ادامه یافت. یکی از مهم ترین مشکلات، قطع ارتباط با حوزه مصر و شامات بود (چه رسد به مغرب اسلامی). بعدها که رنگ مذهب نیز حوزه ایران را از حوزه شامات و مصر (و حوزه ترکی کامل استانبول) جدا کرد، در ایران یک ترکیب کامل تر میان ترک‌های بومی شده و فارسها پدید آمد. دولت صفوی و قاجاری را به رغم ترک بودن شاهان آن، دیگر نمی توان ترک نامید. نه کسی به ترکی می نویسد، و نه (منهای شاه اسماعیل) شعر می سراید. همه جا غلبه و تسلط با زبان و فرهنگ و فلسفه فارسی است. اگر زبان ملاک باشد، و اگر از میان رفتن ساختار قبایلی میان ترکان را نشان حل شدن آنان در مدنیت جدید با ویژگی های بومی آن یعنی فرهنگ ایرانی – اسلامی بدانیم، شاید بتوانیم  بگوییم صورت تمدن اسلامی ایران در این دوره، با غلبه عنصر فارسی بر ترکی شکل گرفت.

اما تحولی که مصر و شامات روی داد آن هم به تقریب همین شرح را داشت. در آنجا نوعی ترکیب ترکی – عربی بود. قوت عنصر زبان عربی به دلیل غلبه ای که در قرون اولیه بر آن نواحی یافته بود، به رغم آن که اعراب را به بدویت پیشین رانده بود، دوباره آماده خیزبرداشتن کرد. این تحول در آنجا به تأخیر افتاد، زیرا نظام فکری ترکی عثمانی بر این سرزمین ها غلبه داشت و عرب شهروند درجه دوم به حساب می آمد. تنها دولت عربی، دولت اشراف در مکه بود. این معادله در نیمه دوم قرن سیزدهم هجری به نفع عربها آن هم به آرامی تغییر کرد. این تغییر تا به آنجا پیش رفت که دولت ترکی را در یک سرزمین معین محدود کرد و چندین دولت عربی سربرآورد.

این در حالی بود که در طول قرنها، نشانی از دولت های عربی پرقدرت وجود نداشت و آنچه بود برخی از دولت های محلی نظیر امیر نشین های پیش از اسلام در اطراف جزیره العرب بود. البته باید پذیرفت که حوزه ترکی – اسلامی، همچنان یکی از بزرگترین حوزه های اسلامی به شمار می آید.

اکنون سرنوشتی که دنیای اسلام دارد تقسیم آن به چند حوزه مختلف است که مهم ترین آنها حوزه عربی، ترکی و فارسی است. ارتباط این حوزه ها با یکدیگر دشوار و به طور عمده دو عامل دارد:

الف: مسائل نژادی که هر روز روی آنها تأکید بیشتری صورت می گیرد و نشانه آن منازعات این اقوام بر سر تصاحب دانشمندان بزرگ در دنیای اسلام است، دانشمندانی که در روزگار خود بدون حس نژادی، زندگی علمی خود را در یک دوره همگرایانه میان اقوام اسلامی سپری کردند.

 ب:‌ مسائل بینشی و معرفتی که هر کدام به لحاظ تاریخی و مذهبی، زاویه های دید خاص خود را دارند. اسلام ترکی با اسلام عربی و اسلام ایرانی با هر دوی آنها تفاوت های خاص خود را دارند. این صورت اولیه آن هم از نگاه واگرایانه است. صورت دیگر آن باورهای کلی اسلامی در چهارچوب امت واحده است که اساس آن را نگاه همگرایانه تشکیل می دهد.

                                                                                                                                          رسول جعفریان

 

صلح امام حسن (ع): پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

 

 

صلح امام حسن (ع): پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

باید توجه داشت که بخش مهمی از تاریخ شیعه که ارزش دینی و مذهبی و حتی فقهی بالایی دارد، تاریخ زندگی امامان است که همواره به دلایل مختلف با بی مهری خودی و بیگانه روبرو بوده است. تحریف های عمدی مخالفان،‌ فشارهای سیاسی و ایجاد محدودیت ها فراوان برای جامعه شیعه، ضعف بنیه دانش تاریخ در حوزه های علمی شیعه و عوامل دیگر سبب شده است تا نه تنها بخش عمده ای از متون اولیه از دسترس خارج شود، و کمتر اثر جدی در این حوزه تألیف گردد، بلکه مشتی کتابهای داستانی و سست پایه، ذهنیت تاریخی شیعیان را پر کند و جایی برای پژوهش جدی باقی نگذارد.

این در حالی است که بازیابی تاریخ صحیح شیعه آنچنان که خالی از خرافه و افراط از یک طرف و متکی بر اسناد و مدارک درست تاریخی باشد، نهضتی علمی است که نویسندگان شیعه اعم از لبنانی وعراقی و ایرانی طی نیم قرن اخیر دنبال کرده‌اند. در واقع، در طول نیم قرن اخیر، نویسندگان عرب شیعه در لبنان و عراق گام‌های بزرگی برداشتند؛ گام‌هایی که به تدریج به صورت ترجمه در ایران انعکاس یافت و اندکی بعد روش های نویی را برای پژوهش در این زمینه پدید آورد. در این دوره کم نبودند نویسندگان مسلمان از مصر و عراقی و لبنانی که آثارشان به فارسی ترجمه شد و روی دیدگاه های تاریخی ما در حوزه تاریخ اسلام تأثیر گذاشت. داستان این نهضت علمی حتی در حوزه تاریخ اسلام، داستانی مفصل و خواندنی و برای شناخت مراودات فرهنگی میان ملل مسلمان دنبال کردن آن کاری ستوده است.

یکی از این برگها ترجمه اثری است از یک عالم برجسته شیعه در حوزه تاریخ زندگی امام مجتبی (ع)‌ که به قلم توانای یک روحانی برجسته ایرانی در سال 1348 ش برای نخستین بار چاپ شد، مترجمی که در عین تسلط بر زبان عربی و فارسی، اهل تاریخ و فهم آن بود و این امتیاز مضاعفی بود که توانست ترجمه این کتاب را در قالبی نیکو و پسندیده درآورد و برای یکبار، کاری که نیاز به تکرار و مشابه کمتر دارد، فراهم سازد.

داستان صلح امام حسن (ع) در مقایسه با قیام امام حسین (ع) همیشه نیازمند نوعی تحلیل منطقی و تاریخی برای ارائه یک درک درست از این دو حادثه در ظاهر متفاوت داشته است. به عبارت دیگر، در نگاه ابتدایی، این دو رخداد، متفاوت از یکدیگرند و این امر به ویژه با عقاید مذهبی شیعیان در باره امامان (ع) نقطه ابهامی را پدید آورده است که نیازمند پاسخی روشن و تاریخی است. این که چرا امام حسن صلح کرد و چرا امام حسین قیام.

افزون بر این مورخان مسلمان از یک نکته رنج می بردند و آن است که به رغم انباشتگی آثار پیرامون امام حسین (ع) به چه دلیل توجه چندانی به زندگی سیاسی امام مجتبی (ع)‌ و آن رخداد مهم تاریخی صورت نگرفته است.

علاوه بر اینها، داستان صلح امام حسن (ع) یکی از ایستگاه‌های مهم تاریخ شیعه به شمار می‌آید. شیعیان در مقام مستندات سیاسی – شرعی خود، همان گونه که به قیام حسینی استناد می‌کنند، نیاز به بررسی صلح امام حسن (ع)‌نیز هستند تا بتوانند در شرایط مشابه از آن استفاده و به آن استناد کنند.

در طول یک دهه، دست کم سه کتاب محققان توسط دو محقق عراقی و یک محقق لبنانی نوشته شد. نخست کتاب صلح الحسن (ع) اثر شیخ راضی آل یاسین.

دوم: کتاب حیاة‌ الامام حسن بن علی علیه السلام از باقر شریف قرشی (1973م).

سوم کتاب صلح الامام الحسن از محمد جواد فضل الله.

تا آنجا که بنده آگاهم، اثر اول و دوم به فارسی ترجمه شد. مترجم اثر اول رهبر معظم انقلاب بودند که آن کتاب را در سال 1348ش به دست چاپ سپردند. مترجم اثر دوم مرحوم فخرالدین حجازی بود که آن کتاب را در دو مجلد در سال 1353 ش ترجمه و منتشر شد.

هر دو اثر، از نوع خود از بهترین آثاری بود که در باره زندگی سیاسی امام مجتبی (ع)‌ علیه السلام نوشته شد. البته پیش از آن، هم در عربی و هم فارسی آثاری منتشر شده بود اما قابل مقایسه با این دو پژوهش نبود.

ترجمه اثر مرحوم آل یاسین، زمانی منتشر شد که جامعه ما سخت نیازمند این قبیل پژوهشها بود و با جان گرفتن تدریجی نیروهای مذهبی در جامعه، از این قبیل آثار استقبال می‌کرد.

شیخ راضی آل یاسین، فرزند شیخ عبدالحسین بن شیخ باقر از علما و محققان و مورخان نجف بود که به سال 1314 ق متولد شد و در 15 ذی قعده سال 1372 یعنی درست سال انتشار کتابش «صلح الحسن» درگذشت. وی پیش از آن افزون بر «دیوان» کتابی نیز با عنوان تاریخ الکاظمیه فی القدیم و الحدیث و کتابی با عنوان اوج البلاغه در خطبه های امام حسن و امام حسین (ع) تألیف کرد. اصولا خاندان آل یاسین یکی از خاندان های علمی بزرگ نجف است که نه تنها شیخ راضی بلکه عالمان، فقیهان و مورخان برجسته دیگری هم داشته و دارد. شیخ محمد حسن بن شیخ محمد رضا بن شیخ عبدالحسین یکی از فاضل ترین مورخان معاصر عراق بود که در سال گذشته، پس از انتشار کتاب با ارزش خود در تاریخ زندگی امامان علیهم السلام با عنوان «الائمة‌الاثنی عشر:‌ سیرة و تاریخ» (منشورات الاجتهاد:‌2007) در دو مجلد درگذشت. عزالدین فرزند شیخ راضی نیز از نویسندگان و مدافعان مکتب تشیع است.

به هر روی، برای متن عربی کتاب صلح الحسن در سال 1372ق/1953 توسط استاد بی مانند و انقلابی بزرگ مرحوم سید شرف الدین عاملی مقدمه‌ای عالمانه نوشته شد، مقدمه‌ای که هم شامل اشاراتی در باره مؤلف و هم مروری بر دیدگاه های طرح شده در آن در باره امام مجتبی علیه السلام بود. این مقدمه چندان فاضلانه بود که مترجم فارسی کتاب، با بودن آن دیگر نیازی به شرح و بسط مقدمه خود ندید و همان را با قلم شیوای خود ترجمه کرده و در آغاز کتاب نهاد. نفس توجه مرحوم شرف الدین به این اثر خود گویای اعتباری است که کتاب یاد شده در پرداختن به این موضوع مهم دارد.

مترجم در مقدمه کوتاه خود اشاره کرده است که پیش از ترجمه این اثر «در فکر تهیه نوشته ای در تحلیل موضوع صلح امام حسن بود و حتی پاره‌ای یادداشت‌های لازم نیز گرد آورده بودم؛ ولی امتیازات فراوان این کتاب مرا از فکر نخستین بازداشت و به ترجمه این اثر ارزشمند وادار کرد».

این ایده جالبی است که مع الاسف در بسیاری از اوقات در پژوهشهای جاری مورد بی توجهی قرار می‌گیرد. وقتی اثری محققانه هست که ترجمه شود، و یا مهم تر در همین فارسی، آثاری هست که خلاء پژوهشی در یک موضوع را پر کند، دیگر چه نیازی هست که کسانی وقت صرف کرده و بسا آثار ضعیف‌تر عرضه کنند؟ صد البته،‌ در یک جامعه‌ای که به پژوهش احترام می‌گذارد، کمتر این اتفاق روی می‌دهد.

متن عربی کتاب در 400 صفحه ارائه شده و فارسی آن در 546 صفحه. یکی از دلایل این امر، فارغ از آن که نثر فارسی به خصوص وقتی وظیفه ترجمه را بر عهده دارد، قدری طولانی‌تر از موارد مشابه عربی خواهد شد، چاپ زیبای آن و صفحه بندی و چینش سطور  و  عناوین و سرفصل هاست که حاکی از دقتی است که در چاپ این اثر وجود داشته است.

البته این شرح، مربوط به چاپ نخست کتاب در اسفند 1348 توسط انتشارات آسیا است. بعدها اثر یاد شده را دفتر نشر فرهنگ اسلامی با حذف مقدمه یک صفحه ای مترجم و حروفچینی جدید منتشر شده و حجم صفحات آن به 472 صفحه تقلیل یافته است. این چاپ هیچ مقدمه ای ندارد که نشان دهد آیا مترجم محترم، اصلاحیه‌ای هم در ترجمه داشته‌اند یا نه. به هر روی، چاپ اول بسیار شکیل‌تر و چشم‌نوازتر است.

متن ترجمه، نشان می‌دهد، مترجم از قلمی رسا و توانا برخوردار بوده و به خوبی از کلمات و تعابیر برای رساندن مقصود بهره برده است. در واقع، در این ترجمه، هم امانتداری شده و هم حرمت زبان پارسی پاس داشته شده و به هیچ روی، یکی فدای دیگری نشده است.

نویسنده متن عربی، به تناسب زمان نگارش، متنی از سو محققانه و از سوی دیگر ادیبانه نوشته است. او خود شاعر بوده و دیوان داشته و این اثر نیز در زمره آخرین کارهای علمی است. طبیعی است که ترجمه هم نیازمند قلمی ادیبانه بوده و بدون تردید و با توجه به تسلط مترجم به ادبیات فارسی، این کار با روانی و زیبایی هرچه تمامتر به انجام رسیده است.

شاید انتخاب یک عنوان افزوده بر عنوان کتاب، گویای ذوق ادبی مترجم باشد. عنوان صلح الحسن به «صلح امام حسن» ترجمه شده و در عین حال عنوان ادیبانه دیگری ذیل آن با این تعبیر آمده است: پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ.

روشن است که کاربرد قلم ادیبانه برای شرح حماسه های نظامی و نبردهای تند و تیز آسان است، اما در بیان حادثه‌ای که به صلح انجامیده، می‌بایست توانی دو چندان برای تبیین آن با استفاده از جملات و تعابیر به کار برد. این کاری است که هم در متن عربی و هم فارسی به خوبی انجام شده است.

آنچه گفته شد نباید ما را از این نکته غافل کند که نویسنده، محققانه از متون تاریخی بهره گرفته و با رعایت اصول پژوهش کار بررسی این مقطع از تاریخ شیعه را به انجام رسانده است.  نقل یک بند این کتاب می تواند دقت مورخانه و همزمان نثر زیبای مترجم را نشان دهد:

بعدها که ساده‌دلی و سطحی‌نگری بلای جان مورخان شد، و در هرآنچه از تاریخ اسلام فراهم آوردند اثر گذارد، این افسانه‌ی ساختگی نیز رنگ حقیقت و واقعیت گرفت. گروهی که در اقلیت بودند زبان از یاوه‌‌گویی نگاه داشتند، ولی بعضی پا را از حقیقت فراتر نهاده و دچار خبط و آشفته‌گویی شدند که گفتند حسن، خود نیز صریحا به بیعت اعتراف کرده است! (ص 372).

بدون تردید باید گفت این اثر همچنان اثری ارجمند و محققانه در باره این مقطع از تاریخ شیعه بوده و پاسخگوی بیشتر پرسشهایی است که بسا در این زمینه در اذهان جوانان و دوستداران تاریخ اهل بیت (ع) پدید آید؛  اما به نظر می‌رسد این کتاب تاکنون آنچنان که باید و شاید به صورت مردمی توزیع نگشته و در انحصار نویسندگان خاص باقی مانده است. این مظلومیتی مضاعف برای امام مجتبی علیه السلام است.

رسول جعفریان

 12 اردیبهشت 1387

نویسنده: شیخ راضی آل یاسین (م 1372ق)

قرارداد 1907 کليد سياست خارجي دول روس و انگليس در ايران

ايران سرزمين کهن که از ديرباز در پهنۀ جهان به خوبي درخشيده بود و ساليان سال پس از تهاجمات و غارتگريهاي اقوام همچنان سرافراز ايستاده بود، مقارن با قرن 20 در ميدان رقابت و کشاکش دو قدرت بزرگ جهاني که در شمال ايران و مرزهاي جنوبي صاحب نفوذ بودند، قرار گرفت. اين کشاکش دو قدرت بزرگ جهاني گرچه سالها قبل از مشروطه به دليل بروز رقباي تازه وارد در صحنۀ بين المللي، جهت حفظ منافع استعماري منجر به تجديد نظر در استراتژيشان شده بود در سال 1907 منتج به قرارداد جديدي شد تا دو قدرت بزرگ روس و انگليس در مقابل رقيب تازه نفس خود، آلمان مقاومت کنند. توسعه نفوذ آلمان در شرق در اواخر قرن نوزدهم به ويژه طرح راه آهن برلين ـ بغداد، زنگ خطري براي دو رقيب نيرومندش به صدا درآورد. اين قرارداد در کليۀ زمينه‌هاي اجتماعي، سياسي کشور ايران تأثير گذارد و گرچه ايران هيچگاه مستعمره نبود و همواره استقلال خود را حتي به صورت کمرنگ حفظ کرده بود، پس از انعقاد اين قرارداد به تدريج به حالت نيمه مستعمرگي کشيده شد. در اين ميان ايران به دليل جايگاه ويژه جغرافيايي خود مي‌توانست معبري خطرناک به سوي هندوستان باشد.

 

هندوستان در آن زمان عامل مهم برتري اقتصادي و سياسي و نظامي انگليس در جهان به حساب مي‌آمد و رگ اصلي و شريان حياتي اقتصادي اين امپراتور پير بود. بديهي است که انگلستان از هر وسيله‌اي براي حفظ هندوستان و دست اندازي رقباي سياسي خويش بدان استفاده مي‌نمود.

 

از سوي ديگر روسيه اين استعمارگر پير که پس از وصيتنامه پطر کبير خواهان دستيابي به آبهاي گرم خليج فارس و درياي عمان بود، توسعه طلبي خود را از چندي قبل از طريق جنگهاي ايران و روس در مناطق قفقاز و ارمنستان و آذربايجان ايران پي گرفته بود. امري که بعدها به سرتاسر نواحي درياي خزر و نواحي شرقي مرو و سرخس تا مرز هرات که کليد فتح هندوستان لقب گرفته بود کشيده شد و زنگ خطر جدي براي انگليس گشت، به طوري که انگلستان خواهان محدود کردن روسيه در نواحي شمالي و مرکزي فلات ايران شد تا بتواند ضمن حمايت از تجاوز و تجارت خود، به منافع نفتي تازه‌اي که کشف کرده بود دسترسي داشته باشد. امري که در اين قضيه مي‌بايست بدان توجه کرد اين است که امپراتوري بريتانيا بر خلاف روسيه تزاري در آن مقطع تاريخي هرگز خواستار توسعه ارضي در ايران نبود و همواره هدف اقتصادي خود را دنبال مي‌کرد. شايان ذکر است که رشد و گسترش آلمان در منطقه خاورميانه چالشي بود که هر دو قدرت را براي حفظ منافع خود در منطقه فرا خواند. بنابراين دو قدرت به يکديگر نزديک شدند و اختلافات را کنار نهادند.1 به ويژه آنکه شکست دولت روسيه از ژاپن 6 ـ 1905 و وقوع انقلاب 1905 آن را از درون دچار اغتشاشاتي کرد و زمينه را براي نرمش آن کشور در سياست خارجي پديدار ساخت.

 

فرانسه، رقيب آلمان در اروپا که در سال 1892 با روسيه قرارداد اتحاد بسته بود در 1904 ميلادي معاهده مودت و دوستي با انگلستان امضا کرد و به عنوان يک کشور مهد دموکراسي چاره بقاي خويش را در مجادلات اروپا نزديکي به حکومت استبدادي مي‌ديد تا از قدرت او براي مقابله با آلمان استفاده کند.2 فرانسه سعي نمود که با نزديک کردن دول روسيه و انگليس جايگاه خود را در اروپا تحکيم بخشد. بنابراين مهمترين مسئله کنار گذاردن اختلافات آنها در خاورميانه بود. اين قرارداد مي‌توانست به نحوي انگلستان را جهت حفظ منافع خود در خاورميانه ياري کند، چرا که انگلستان خواستار سد کردن نفوذ روسيه و توسعه روزافزون او به سمت جنوب ايران بود و اين قرارداد مي‌توانست حداقل، نفوذ روسها را در جنوب محدود سازد. فرانسه داور مناقشات روسيه و انگلستان بر سر کسب قدرت در ايران شد. نتايج حاصله از قرارداد براي فرانسه تحکيم موقعيت سياسي او در اروپا و مقابله با دشمن غدارش آلمان بود که در نهايت به شرکت در اتفاق مثلث انجاميد.3

 

سرانجام در روز 31 اوت 1907 برابر با 8 شهريور 1286 در شهر سن پترزبورگ پايتخت روسيه قراردادي به امضا رسيد. مفاد اين قرارداد شامل سه بخش بود: يک بخش مربوط به ايران و دو بخش ديگر مربوط به افغانستان و تبت. طبق اين قرارداد افغانستان و تبت تحت نفوذ انگلستان قرار گرفت و ايران ضمن تأکيد هر دو دولت بر استقلال و تماميت ارضي، به دو منطقه نفوذ شمالي و جنوبي و يک منطقۀ حائل و بي طرف مرکزي تقسيم شد. منطقه نفوذ روسيه در خطي از قصر شيرين آغاز مي‌شد و از اصفهان و يزد و خواف مي‌گذشت . به مرز روسيه و افغانستان منتهي مي‌شد؛ و منطقۀ تحت نفوذ انگليس نيز خطي بود که از ناحيه گزيک در مرز افغانستان آغاز مي‌شد و با گذر از بيرجند و کرمان به بندرعباس ختم مي‌گشت. بر اساس اين قرارداد هر دو کشور متعهد مي‌شدند که در مناطق تحت نفوذ يکديگر براي خود و اتباعشان هرگونه امتيازي را طلب و تحميل نکنند و به مخالفت با امتيازات مورد درخواست دولتين در مناطق نفوذ خود در نيايند. دربارۀ منطقۀ بي‌طرف نيز متعهد شدند که بدون موافقت قبلي با يکديگر با امتيازاتي که به هر يک از دول و اتباعشان واگذار مي‌شود مخالفت نکنند. در عين حال عايدات گمرکي، شيلات، پست و تلگراف در مناطق يادشده گرو و محل پرداخت اقساط وامهاي ايران بود.4

 

خبر عقد قرارداد چهار روز بعد از امضاي آن در تاريخ 12 شهريور 1286 / 4 سپتامبر 1907 از سوي سفارت انگليس درتهران به وزارت خارجه ايران ابلاغ شد و اين در حالي بود که يک سال و يک ماه از انقلاب مشروطيت ايران مي‌گذشت. واکنش دولت ايران و مجلس تازه تأسيس شوراي ملي نسبت به اين قرارداد به دليل درگيري در بحرانهاي داخلي و ترور امين‌السلطان (اتابک اعظم) صدراعظم وقت در جلوي مجلس چندان دقيق و مشخص نبود اما به طور قطع اثرات غير قابل تصوري بر سرنوشت انقلاب مشروطه باقي گذارد.

 

سياست انگليس که تا قبل از آن در حمايت ضمني از مشروطه‌خواهان بود، دچار دگرگوني شد و در کنار روسيه در مقابل مشروطه‌خواهان ايستاد. بمباران مجلس اول، استبداد صغير، اولتيماتوم روسيه به ايران، اخراج مورگان شوستر از ايران، تعطيلي مجلس دوم، ورود نيروهاي روسيه به ايران به بهانه حفظ جهان و مال اتباع کشور خود در تبريز و آذربايجان، تصرف تبريز و قتل و غارت و کشتار عظيم آزادي خواهان در منطقه در سال 1911 از پيامدهاي جبران ناپذير اين قرارداد بود.5

 

بازتاب وسيع اين قرارداد در ايران به تنفر بيش ازحد ايرانيان از دو کشور روس و انگليس و حمايت از دولت آلمان در جنگ جهاني اول انجاميد. انقلاب اکتبر 1917 و واگذاري کليه امتيازات و اختيارات دولت روسيه فرصت خوبي براي ايران بود، اگر چه جامعه ايران به مسائل ديگري از جمله قرارداد 1919 و تفوق انگليس بر ايران و کودتاي سوم حوت 1299 ش مبتلا شد و پيامدهاي بعدي رقابت دول در ايران را پديد آورد که به شکلي نوين و به صورت جنگ سرد بعد از جنگ جهاني دوم پديدار شد.

 ______________________ 

 1. فيروز کاظم زاده، روس و انگليس در ايران، ترجمه منوچهر اميري، ص 56 ـ 455.

2. ابوالحسن غفاري، «قرارداد 1907 و جمهوري سوم فرانسه»، مجله آينده، سال 12، ص 2، 5، 6.

3. همان، ص 209، 210.

4. روزنامه حبل المتين، سال اول ش 115، 116، 117، مورخ 5، 6، 7، شعبان 1325.

5. «مشروطه‌خواهان و قزاقها، جنبش مشروطه و مداخله روسها در آذربايجان»، مجله تاريخ روابط خارجي، سال 6 (1385) ويژه نامه مشروطيت، ش 23، ص 107، 137.

بین الحرمین

در باره شهادت حضرت فاطمه

نام‌ها و لقب‌های فاطمه زهرا فراوان است به طوری که بعضی بیش از ۵۰ نام برای او نام برده‌اند. از امام صادق روایت شده: فاطمه در بارگاه خدای عزوجل دارای نه نام است که عبارت‌اند از: «فاطمه»، «صدیقه»، «مبارکه»، «طاهره»، «زکیه»، «راضیه»، «مرضیه»، «محدثه» و «زهراء»[۱]. فاطمه نام‌های دیگری نیز دارد: سیدة النساء، بتول، حَصان، حرّة، عَذرا، هانیه، حوراء، مریم کبری، صدّیقه کبری، نوریه، سماویه[۲]. او دارای کنیه‌های متعددی است (بیش از ۱۰ کنیه نام برده‌اند) که معروف ترین آنها: امّ الحسن، امّ الحسین، امّ المحسن، امّ الائمه و امّ ابیها است[۳].

در احادیث فراوان؛ چه در منابع تشیع[۴] و چه در اهل سنت[۵] فاطمه به عنوان سیدة النساء العالمین (سرور زنان عالم) نامیده شده‌است.

 تولد

مشهور ترین روایات ولادتش در ۲۰ جمادی الثانی پنج سال بعد از بعثت بوده[۶]، ولی اهل تسنن ولادتش را در پنج سال پیش از بعثت می‌دانند[۷]

کیفیت ولادت

از جعفر صادق دربارهٔ تاریخ تولد فاطمهٔ زهرا به این مضمون روایت شده: بعد از آنکه خدیجه با محمد مصطفی ازدواج کرد، زنان مکه به خاطر دشمنی که با او داشتند.... پس از آنکه او به فاطمه حامله شد، .... چون وقت زایمان را رسید به سوی زنان قریش فرستاد تا او را یاری کنند؛ ولی آنان به او جواب رد دادند و خدیجه از این بابت بسیار اندوهناک شد. در آن حال بود که دید چهار زن در نزد او حاضر شدند. یکی حوا همسر آدم، دیگری ساره همسر ابراهیم، سوم مریم دختر عمران و مادر عیسی، و چهارمی کلثوم خواهر موسی بود. و آنها بودند که خدیجه را در امر ولادت فاطمه یاری کردند[۸].

 ازدواج

در روایات متعددی از اهل بیت و پیامبر اسلام آمده ست که اگر خدا علی را برای فاطمه خلق نکرده بود، برای او کفو و همانندی روی زمین یافت نمی‌شد[۹].

هنگامی که فاطمه به بلوغ رسید، بزرگان قریش و صاحبان ثروت و قدرت از او خوستگاری گردند، و هر که نزد پیامبر برای این کار می‌رفت پیامبر رو می‌گردانید و اظهار کراهت می‌کرد، به طوری که گمان می‌کردند پیامبر از آنان خشمگین است؛ از جمله ابوبکر و عمر که در خطبه‌هایی گفتند: «امر او با خداست»[۱۰]. عبیده نیز از عمر بن خطاب نقل می‌کند که گفت: او (علی) داماد رسول خدا می‌باشد، جبرئیل بر رسول خدا نازل شد و گفت: خدا تو را امر کرده‌است که فاطمه را به علی تزویج نمایی[۱۱].

خواستگاری

روزی ابوبکر و عمر نزد علی آمدند و گفتند: «نزد رسول خدا برو و فاطمه را خواستگاری کن». علی برای خواستگاری نزد رسول خدا رفت، هنگامی که محمد مصطفی، علی را دید خندید و گفت: ای علی، چه خواسته‌ای داری؟ علی نیز خویشاوندی و سابقه خود در اسلام و کمک و یاری و جهادش را متذکر شد. پس پیامبر گفت: «راست می‌گویی و از آنچه گفتی برتری». علی گفت: «یا رسول الله، فاطمه را برای من تزویج کن». پاسخ شنید: «ای علی، کسانی هم قبل از تو خواستگری کرده‌اند. صبر کن تا نزد تو بازگردم».

پس پیامبر نزد فاطمه رفت. آنگاه به فاطمه گفت: «علی ابن ابیطالب کسی است که از فضل و خویشاوندی و اسلام او آگاهی، من از پروردگارم خواسته‌ام تو را به همسری بهترین خلق خود در آورد و اکنون علی از تو خواستگاری کرده، نظر تو چیست؟» فاطمه سکوت کرد، صورت برنگردانید و پیامبر در چهره او کراهت ندید. پس رسول خدا برخاست و ‌فرمود: «الله اکبر! سکوت او نشانه رضایت اوست».

پس جبرئیل آمد و گفت: «ای محمد! فاطمه را به علی ابن ابی طالب تزویج کن که خدا راضی است»[۱۲][۱۳].

مهریه فاطمه

 جهیزیه

از جعفر صادق روایت شده: هنگامی که رسول خدا فاطمه را به علی تزویج کرد، رسول خدا به علی گفت: «برخیز و زره خود را بفروش». او نیز برخاسته و زره را فروخت و پول آن را خدمت رسول خدا برد. رسول خدا نیز قسمتی از آن را برداشت و به بلال حبشی داد تا عطر خوشبو برای فاطمه تهیه کند. مقداری را نیز به عمار و برخی دیگر داد تا همراه ابوبکر، مقداری لباس و لوازم منزل تهیه کنند[۱۴].

از جمله لوازمی که خریداری کردند (تا ۱۶ عدد بر شمرده‌اند):

  • پیراهنی به ۷ درهم
  • روسری به ۴ درهم
  • عبای سیاه
  • دو عدد لحاف (که لایه یکی پشم و دیگری لیف خرما بود)
  • آسیاب دستی، طشتی از مس، ظرف آبی از پوست، ظرفی چوبی برای شیر و مشکی برای آب[۱۵]

 زمان ازدواج

به روایتی از شیخ مفید و شیخ طوسی در اول ماه ذیحجه سال دوم هجرت[۱۶][۱۷] رسول خدا فاطمه را به علی تزویج کرد و به روایت دیگر ۶ ذیحجه[۱۸][۱۹] بوده‌است.

 خانه فاطمه

هنگامی که علی با فاطمه ازدواج کرد خانه را با مقداری ماسه مسطح کرد و آن را با پوست گوسفندی فرش کرد. پردهٔ خانه عبایی بود و نیز پشتی آنها از لیف خرما بود[۲۰].

فرزندان

حسن (امام حسن نزد شیعیان) را در نیمه رمضان سال سوم هجرت و حسین پسر علی (امام حسین نزد شیعیان) را در پنجم یا سوم شعبان سال چهارم هجرت به دنیا آورد. سومین فرزند او زینب کبری بود که در ۵ جمادی‏الاول سال ششم هجرت به دنیا آمد. چهارمین فرزندش ام‌کلثوم در سال هفتم هجری متولد شد. علاوه بر این، بنا به اعتقاد شیعیان، فرزند دیگر او که پیش از به دنیاآمدن بر وی نام محسن گذاشته بودند در اثر ضربه‌ای که به پهلوی فاطمه وارد ساختند وفات یافت.

 بعد از مرگ محمد

چون نزدیک وفات رسول خدا شد ایشان بسیار گریست. از او علت گریه اش را پرسیدند. پاسخ داد: «گریه می‌کنم برای فرزندان خود و آنچه نسبت به ایشان خواهند کرد بَدان امت من بعد از من، گویا می‌بینم فاطمه دختر خود را بر او ستم کرده باشند بعد از من و او ندا کند که: یا ابتاه! یا ابتاه! و اَحدی از امت من او را یاری نکند».

چون فاطمه این سخن را شنید گریست. رسول خدا گفت: «گریه نکن ای دختر». فاطمه گفت: «گریه نمی‌کنم برای آنچه بعد از تو با من خواهند کرد ولی می‌گریم برای جدایی از تو ای رسول خدا». محمد مصطفی جواب داد: «بشارت باد تو را که زود به من ملحق خواهی شد و تو اول کسی خواهی بود از اهل بیت من که به من ملحق می‌شود» پس فاطمه خندان شد[۲۱][۲۲].

بیت الأحزان

از فضه نقل شده‌است که: فاطمه پس از رسول خدا روز و شب می‌گریست و آرام نداشت. عده‌ای از بزرگان مدینه جمع شده و نزد امیرالمؤمنین آمده و گفتند: ای اباالحسن! فاطمه روز و شب می‌گرید. نه شب خواب راحتی داریم، نه روز آرامشی؛ از تو می‌خواهیم که از او بخواهی که یا شب گریه کند یا روز.

سپس علی برای فاطمه در بقیع جایگاه و سایه بانی در خارج مدینه ساخت که «بیت الأحزان» نامیده شد و فاطمه هر روز دست حسن و حسین را می‌گرفت و با خود به آنجا می‌برد و میان قبور شهدا می‌نشست و می‌گریست، هنگام غروب امیرالمؤمنین او را به منزل می‌برد؛ تا اینکه ۲۷ روز پس از وفات رسول خدا به همین شکل گذشت[۲۳].

از محمد باقر نقل شده‌است: فاطمه هرگز از آن روزی که رسول خدا رحلت کرد خندان مشاهده نشد تا هنگامی که وفات کرد[۲۴].

سقیفه

نوشتار اصلی را ببینید: سقیفه

غصب اموال فاطمه

در زمان خلافت اموالی از فاطمه زهرا که در زمان حیات پیامبر تحت مالکیت خاص و شخصی محمد مصطفی بود توسط خلیفه وقت غصب شد. فاطمه زهرا از سه راه مالک اموالی از پیامبر اسلام بود:

  • اموالی که از طریق میراث پیامبر، که بخش عمده‌ای از آن به موجب «حق خمس» و «حق فیء» به مالکیت خاص پیامبر در آمده بود.
  • اموالی که از طریق سهم «ذی‌القربا» از محل خمس غنائم خیبر (این سهم مطابق آیه ۴۱ سوره انفال به فاطمه اعطا شده بود)
  • فدک، که به امر الهی از سوی پیامبر به فاطمه «هبه» شده بود (هدیه داده شده بود).

مهم ترین اموال فاطمه که بدست خلافت غصب شد:

مهم ترین اموال غصب شده از فاطمه
نام اموال نحوه تملک فاطمه ارزش تقریبی محل استقرار
فدک هبه (هدیه) زیاد همجوار خیبر
وادی القُری ارث بسیار زیاد بین خیبر و شام
دژ سُلالِم ارث بسیار زیاد خیبر
دژ وَطِیع ارث زیاد خیبر
بخشی از دژ القَموص ارث زیاد خیبر
تَیماء ارث زیاد بین خیبر و شام
باقی مانده زمین‌های بنی نضیر ارث متوسط مدینه
بازار مَهْزور ارث متوسط مدینه
بخش دیگری از دژ القموص سهم ذی‌القربا از خمس زیاد خیبر

مهم ترین این اموال فدک بود که دارای ارزش و اهمیت خاصی بود و از آنجا که دستگاه خلافت به این موضوع پی برده بود، این اموال را به نفع خود مصادره کرد.

فدک

نوشتار اصلی را ببینید: فدک

 خطبه و اتمام حجت

 هجوم و آتش زدن خانه فاطمه

 

 مرگ فاطمه

 وصیت

سلیم بن قیس از ابن عباس روایت می‌کند: وقتی بیماری فاطمه زهرا شدت گرفت علی را طلبید و گفت :«وصیت می‌کنم تو را که بعد از من امامه دختر خواهر من زینب را بخوهی که او برای فرزندانم مثل من است، و برای جنازه‌ام تابوتی همانند آنچه ملائکه برایم وصف کردند بسازی؛ و نگذاری در جنازهٔ من، دفنم و نماز بر من، احدی از آنانکه بر من ظلم کردند و دشمنان خدایند حاضر شوند»[۲۵] و نیز وصیت کرد او را شبانه دفن کنند.[۲۶]

مرگ

هنگامیکه مرگ فاطمه نزدیک شد، از اسماء خواست تا آبی برای وضو بیاورد، فاطمه وضو گرفت (به روایتی غسل کرد) خود را خوشبو کرد و لباس‌های نو پوشید و از اسماء خواست کافوری که پدرش برای او گذاشته بود بیاورد و کنار سرش بگذارد. اسماء کافور را آورد و بالای سر فاطمه گذاشت. سپس فاطمه پای خود را رو به قبله کرد و پارچه‌ای را روی خود کشید و گفت: «ای اسماء! لحظه‌ای صبرکن و بعد مرا صدا بزن، اگر پاسخت را ندادم، بدان که نزد پدرم رفته‌ام».

اسماء گوید: ساعتی صبر کردم، بعد از آن او را صدا کردم. جوابی نشنیدم. سپس دوباره او را صدا کردم، باز جوابی نشنیدم. پارچه را از صورت او کنا زدم دیدم از دنیا رفته‌است. پس خود را روی فاطمه انداخته او را بوسیدم و گفتم: «سلام مرا به پدرت رسول خدا برسان»[۲۷][۲۸].

 غسل و تدفین

از جعفر صادق نقل شده‌است: علی همسرش فاطمه را غسل داد[۲۹].

پس از مرگفاطمه مردم اجتماع کرده و ضجّه زدند و گریه می‌ردند. منتظر جنازه فاطمه بودند تا بر آن نماز گزارند. ابوذر از خانه بیرون آمد و گفت: ای مردم بازگردید. تشییع فاطمه به تاخیر افتاد. مردم نیز رفتند. هنگامی که مردم به خواب رفتند و پاسی از شب گذشت، علی، حسن، حسین، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر و گروه دیگری از بنی هاشم، جنازه فاطمه را بیرون آورده و بر آن نماز گزارده و در همان نیمه شب به خاک سپردند[۳۰].

در تاریخ طبری آمده: فاطمه در شب مدفون شد و به جز عباس، علی، مقداد، و زبیر کسی نبود. در روایات شیعیان آمده‌است که امیرالمؤمنین، حسن، حسین، عقیل، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بریده بر فاطمه نماز گزاردند.

علی با گروهی از اصحاب و بنی هاشم بر فاطمه نماز گزاردند و در نیمهٔ شب او را به خاک سپردند. هفت قبر (و به روایات دیگر ۴۰ قبر) را در اطراف قبر فاطمه درست کرد تا قبر او شناخته نشود. برخی گفتند: علی قبر فاطمه را مساوی با زمین قرار داد تا جای آن شناخته نشود[۳۱].

در مورد محل قبر فاطمه نقل‌های گوناگونی است: برخی گفته‌اند فاطمه در بقیع دفن شد[۳۲] و عده‌ای دیگر آن را اشتباه دانستند[۳۳]. برخی دیگر بر این اعتقادند که فاطمه در خانه خود دفن شد و یا قبر فاطمه بین قبر رسول خدا و منبر اوست[۳۴]

 علت مرگ

اگرچه در بسیاری از روایات به علت اصلی بیماری و مرگ فاطمه اشاره نشده ولی در برخی از روایات و تواریخ شیعیان بدین گونه اشاره شده است:

ابو بصیر از صادق نقل می‌کند: «سبب وفات حضرت فاطمه این بود که قنفذ (غلام عمر) با سر غلاف شمشیر بر او زد که محسن را سقط کرد و در اثر آن به بیماری شدیدی مبتلا گردید و اجازه نداد کسانی که او را آزرده‌اند به او وارد شوند»[۳۵].

و نیز در احتجاج حسن بر معاویه و اصحابش آمده که به مغیرة بن شعبه گفت: «تو آن کسی هستی که فاطمه، دختر رسول خدا، را مورد ضرب و شتم قرار دادی تا اینکه او را خون آلود نمودی و او کودک خود را سقط کرد و این عمل تو به انگیزه خوار کردن رسول خدا و مخالفت تو با امر او بود. حرمت او را هتک نمودی، در حالی که رسول خدا فرموده بود: فاطمه جان! تو سیده زنان بهشت می‌باشی. سوگند به خدا مسیر تو به سوی آتش خواهد بود»[۳۶].

زمان مرگ

در تاریخ مرگ فاطمه زهرا اختلاف زیادی در کتاب ها دیده می‏شود که به حدود ده قول می‏رسد، و همگی آنها تاریخ وفات را از روی فاصله میان رحلت پیامبر اسلام و مرگ فاطمه زهرا حساب کرده و ذکر نموده‏اند:


۴۰ روز: مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب پس از آن که یکی دو قول در این باره نقل کرده می‏گوید: برخی گفته‏اند: مرگ فاطمه چهل روز پس از وفات پیامبر اسلام اتفاق افتاد و این قول صحیح تر از اقوال دیگر است، و روی همین حساب می‏گوید: فاطمه زهرا در شب یکشنبه سیزدهم ربیع‌الثانی از دنیا رفت.[۳۷]، و مرحوم اربلی هم در کشف‏الغمه چنین قولی نقل کرده[۳۸] چنانکه مجلسی نیز از برخی کتابها آن را حکایت نموده‌است[۳۹] نگارنده گوید: در برخی از روایات آمده که مدت بیماری فاطمه زهرا چهل روز طول کشید مانند روایت روضةالواعظین[۴۰] و روایتی که مجلسی از برخی کتابهای مناقب نقل کرده.[۴۱]


۷۲ روز: ابن شهرآشوب این قول را در مناقب نقل کرده.[۴۲]

۷۵ روز: این قول نیز در مناقب ذکر شده و مرحوم کلینی نیز در کافی روایتی از صادق در این باره روایت کرده [۴۳] و از عیون المعجزات سید مرتضی نیز نقل شده‌است [۴۴] و قول مشهور نیز میان محدثین و عموم شیعیان همین قول است.

۳ ماه: این قول را مرحوم علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف‏الغمه از کتاب الذریة الطاهرة دولابی نقل کرده.[۴۵]

۹۵ روز: مرحوم اربلی قول ۹۵ روز را از باقر روایت کرده[۴۶]، و مرحوم مجلسی نیز از کتاب اقبال الاعمال نقل کرده که جماعتی از اصحاب فرموده‏اند: وفات فاطمه در روز سوم جمادی‌الثانی واقع شد [۴۷]، و روی قول مشهور در مرگ پیامبر اسلام که روز بیست و هشتم ماه صفر بوده فاصله‏ی آنها همان ۹۵ روز می‏شود.

۶ ماه: این قول را بیشتر اهل سنت اختیار کرده و عموماً مرگ فاطمه زهرا را در سوم ماه رمضان می‏دانند.[۴۸]
اقوال دیگر هم در این باره هست مانند هفتاد روز و ۱۰۰ روز و ۸ ماه که مشهور نیستند.

[ویرایش] جستارهای وابسته

[ویرایش] پانویس

ویکی‌گفتآورد
مجموعه‌ای از نقل‌قول‌های مربوط به
در ویکی‌گفتاورد موجود است.
  1. علامه مجلسی، بحار الانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۰
  2. علامه مجلسی، جلاء العیون، صفحه ۱۶۷
  3. مناقب ابن شهر آشوب، جلد ۳، صفحه ۳۵۷
  4. بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۶۷
  5. صحیح بخاری، ج۸، ص ۷۸
  6. شیخ کلینی، کافی، جلد ۱، صفحه ۴۵۷ و دیگر منابع
    ابن شهر آشوب در «مناقب»، مجلسی در «بحار الانوار»، نیشابوری در «روضة الواعظین»، سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، شیخ مفید در«حدائق الرّیاض»، کفعمی در «مصباح»، شیخ طوسی در «مصباح»، طبری در «دلائل الامامة»
    کشف الغمه، جلد ۲، صفحه ۷۶
  7. ابو نعیم اصفهانی در «معرفة الصحابة»، ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبین»، ابن اثیر در «المختار من مناقب الاخیار»، طبری در«ذخائر لعقبی»، سیوطی در«الثغور البامة»
    شیخ طوسی، مصباح المتهجد، صفحه ۷۳۳
  8. امالی شیخ صدوق، صفحه ۴۷۵
    علامه مجلسی، بحار الانوار، جلد ۴۳، صفه ۹
  9. علامه مجلسی، بحار الانوار، جلد ۴۳، صفحه ۹۷، حدیث ۱۶
  10. در مناقب خوارزمی و دیگر کتب عامه و خاصه
  11. مناقب ابن شهر آشوب، جلد ۳، صفحه ۳۵۰
  12. امالی شیخ طوسی، صفحه ۳۹
  13. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۹۲، حدیث ۴
  14. علامه مجلسی، بحارالنوار، جلد ۴۳، صفحه ۹۴
  15. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۱۳
  16. شیخ مفید، مسّار الشیعه، صفحه ۵۳
  17. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ۴۶۵
  18. ابن شهر آشوب، المناقب، جلد ۳، صفحه ۳۴۹
  19. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ۴۶۵
  20. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۱۷
  21. شیخ طوسی، امالی، صفحه ۱۸۸
  22. مناقب ابن شهر آشوب، جلد۳، صفحه ۴۱۰
  23. علمه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۷
  24. روایت از عمر بن دینار؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۷
  25. ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، صفحه ۶۲۸
  26. بحار چاپ قدیم ج ۱۰، ص ۶۱
  27. اربلی، کشف الغمّه فی المعرفة الأئمه، جلد ۲، صفحه ۱۲۲
  28. علامه مجلسی، بحار الانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۸۵
  29. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۲۰۶
  30. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۹۲
  31. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۹۳
  32. علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۸۷
  33. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، جلد ۶، صفحه ۱۰
  34. مناب این شهر آشوب، جلد۳، صفحه ۳۶۵
  35. طبری، دلائل الامامه، صفحه ۴۵
  36. طبرسی، الاحتجاج، جلد ۲، صفحه ۴۰
  37. مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
  38. کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۶.
  39. بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۲۱۵.
  40. بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸
  41. بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸
  42. مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
  43. اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱.
  44. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۲.
  45. کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸.
  46. کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸
  47. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۹۶
  48. بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۵۵

[ویرایش] منابع

  • علامه مجلسی، جلاء العیون (تاریخ چهارده معصوم علیهم لسلام)، تحقیق سید علی امامیان، انتشارت سرور، ۱۳۸۳، شابک: ۳-۳-۹۱۴۶۷-۹۶۴
  • سید محمد کاظم قزوینی، فاطمة الزّهراء (سلام الله علیها) از ولادت تا شهادت، ترجمه علی کرمی، نشر مرتضی، ۱۳۸۴، شابک: ۱-۲۰-۶۴۲۴-۹۶۴
  • سید مسعود پورسیدآقایی، چشمه در بستر، تحلیلی از زمان شناسی فاطمه زهراء (علیها السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، ۱۳۸۴، شابک: ۱-۱-۹۰۴۳۴-۹۶۴
  • علی نظری منفرد، قصّه مدینه، انتشارات سرور۱۳۸۳، شابک: ۷-۲۸-۶۳۱۴-۹۶۴
  • شیخ عباس قمی، رنج‌ها و فریادهای فاطمه (سلام اله علیها) ترجمه بیت الأحزان، ترجمه محمد مهدی اشتهاردی، انتشارات ناصر
  • علی سعادت پرور، جلوهٔ نور، پرتوی از فضائل معنوی فاطمه زهرا (س)، ۱۳۸۰، شابک: ۱-۵۴-۵۸۴۴-۹۶۴
  • علیرضا سبحانی نسب، جرعه‌ای از کوثر، پژوهشی در نام‌ها و لقب‌های فاطمه زهرا علیها سلام، نشر جمال، ۱۳۸۲، شابک: ۴-۱۴-۷۲۳۲-۹۶۴
  • ابوصادق سلیم بن قیس هلالی، اسرار آل محمد علیهم السلام ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، اولین کتاب حدیثی و تاریخی از قرن اول هجری، ترجمه اسمائیل انصاری زنجانی، قم: دلیل ما، ۱۳۸۱، شابک: ۳-۴۹-۷۵۲۸-۹۶۴
  • عدنان درخشان، عبور از تاریکی: پژوهشی در غصب اموال صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها سلام در سال یازدهم هجری، تهران:مرکز فرهنگی و انتشاراتی منیر، ۱۳۸۵، شابک: ۳-۷۵-۷۹۶۵-۹۶۴