مدنیت اسلامی و مشکل نژادها (نگاه تاریخی)

 

مدنیت اسلامی و مشکل نژادها (نگاه تاریخی)

معضل تعارض نژادی در دنیای اسلام یکی از عمیق ترین مشکلاتی است که پیوند مستقیم با مباحث تمدنی و به عبارتی مدنیت دارد.  این مشکل، در ميان اقوامي است كه معتقد به آيين اسلام اند؛ آييني كه برابری دینی را در چهارچوب امت واحده، مرکب از مردمان معتقد به خدا، رسول و قیامت  پذیرفته و صریح ترین اصل قرآنی پشتوانه آن است:  انَّ أکرمکم عندالله أتقیکم. (حجرات: 13).

رسول خدا (ص) در خطبه خود در ایّام تشریق خطاب به مسلمانان فرمودند: لا فضلَ لعربیٍّ علی عَجمی و لا لعَجمی علی عربیّ و لا أسود علی أحمر و لا أحمر علی أسود الاّ بالتقوی (مجمع الزوائد: 3/266).

در منابع شیعه - اما با سند سنی - به نقل از عبدالرزاق از معمر از زهری آمده است که گفت: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام عَنِ الْعَصَبِيَّةِ؛ فَقَالَ: الْعَصَبِيَّةُ الَّتِي يَأْثَمُ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا أَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبُّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ ( الكافي: 2 / 309)

نخستین صحنه ظهور احساسات قومی، پس از فتوحات اسلامی و درست در دهه دوم قرن اول هجری خود را آشکار ‌کرد.

احساسات متعصبانة قوم گرایانه، وقتی در یک قوم غالب برابر یک قوم مغلوب ظاهر می شود، به تدریج نوعی توجیه دینی پیدا می کند و با این توجیه که قوم مغلوب، از لحاظ دینی با ما تفاوت دارد یا خلوص ندارد، جایگاه مناسبی در روحیه قوم غالب به دست می‌آورد؛ به طوری که حتی با مسلمان شدن قوم مغلوب، باز هم به آن احساسات دامن زده می شود و آنان همچنان متهم به فریبکاری می شوند. این امر اعتماد لازم را برای همگرایی میان دو قوم در یک دایره از میان می برد.

چنین وضعیتی در آغاز فتوحات پیش آمد و تبعات خاص خود را داشت.

نخستین قومی که پیش از اسلام با قوم عرب برخورد داشت، و به سرعت وارد قلمرو اسلام گردید، قوم ایرانی بود. در حیات رسول خدا (ص)‌، یک ایرانی با نام سلمان به اسلام گروید. در روزگار خلیفه دوم، سیل ایرانیان در عراق به اسلام گرویدند. در این دوره منابع ما، مشکل حل و هضم ایرانیان را در جامعه اسلامی، مهم ترین معضلی می دانند که امویان با آن روبرو بوده و قادر به حل آن نشدند. آنان قریش را بر تمام عرب و عرب را بر تمام عجم ترجیح می دادند و «موالی» را شهروندان درجه دوم به شمار آوردند.

شمار مسلمانان عرب چندان زیاد بود که امکان تنزل آنان به شهروند درجه دوم ممکن نبودو همین امر نوعی تعارض نژادی را در بخش وسیعی از جامعه اسلامی در عراق و شام پدید آورد. امویان که مایل به حل  آن صرفا به سود اعراب بودند، مشکل را بزرگتر کردند. همین امر سبب شد تا گفته شود سقوط امویان می توانسته است ریشه در همین معضل داشته باشد. در این مطلب دست کم، نباید به عنوان یک عامل در سقوط امویان تردید کرد که امپراتوری اموی،  نخستین امپراتوری در عالم اسلام است که به دلیل ناتوانی در حل مسأله اقوام، سقوط کرد. این تجربه بسیار مهمی است.

ما می بایست از همین نقطه، به بررسی مشکل اقوام در جامعه اسلامی - یا آنچه اخیرا به آن دنیای اسلام گفته می‌شود - بپردازیم. معضل واگرایی یا همگرایی در دنیای اسلام، گرچه به لحاظ تئوری های دینی وضعیت و تکلیف روشنی دارد، اما هم به لحاظ تفاوت میان اقوام که مورد تأیید خود قرآن نیز هست (و قد خلقکم اطوارا: نوح: 14 )  (و جعلناکم شعوبا و قبائل:‌ حجرات: 13) و نیز میراث بومی هر کدام یا طبع و منش هر قوم،  منشأ دشواری ها در تمدن اسلامی بوده است.

در اینجا دو پرسش اساسی هست:

1 - یک پرسش این است که به طور کلی، آیا همگرایی در دنیای اسلام بیشتر بوده است یا واگرایی؟ یعنی جمع بندی نهایی جای گیری اقوام در دل یک تمدن و صورت بندی نهایی آن چگونه بوده است؟

2 - پرسش دیگر این است که:‌ چرا جامعه اسلامی نتوانسته است به طور کامل بر این واگرایی که آشکارا روی تفاوت های قومی انگشت می نهد، غلبه کند و آنان را به سوی همگرایی پیش ببرد؟

پاسخ پرسش اول که از دل آن می توان پاسخ پرسش دوم را هم داد، چندان آسان نیست. یک نکته مسلم است و آن این که جامعه اسلامی در گذر هزار و اندی ساله خود،  به رغم همه دشواری های ناشی از تفاوت های قوم گرایانه،  توانسته است به  راه خود ادامه دهد وبرقرار بماند گرچه همیشه و درست از همین زاویه در لبه پرتگاه  و شرایط خطر بوده و هست.

در میان دو موضوع یکی اختلاف اقوام و  دیگری کشش آنان به سمت اتحاد بر اساس آموزه های دینی - ارزشی، اولی به لحاظ طبیعی و دومی از زاویه  معرفتی، پایه و اساس استواری دارد. در واقع یک جامعه، همیشه بین بازگشت به بدویت به لحاظ طبیعی  و صعود به اتحاد به لحاظ فکری و معرفتی سرگردان است.

اشاره کردیم که دولت اموی به عنوان دولتی که قادر به حل این معضل نبود از بین رفت. عامل آن این بود که  چهارچوبه های تنگ نظری و معرفتی این دولت بر اساس تسلط قوم عرب شکل گرفته بود و نمی توانست باز تر بیندیشد.  درست همین مشکل بود که امویان اندلس هم داشتند و هیچ گاه به طور کامل اسلام را در اسپانیا بومی نکردند. آنان برای حفظ خود روی قومیت عربی تکیه کردند و بس، دیگران شهروند درجه دوم بودند، درست همان طور که در عراق و ایران در دوره امویان نسل اول می گذشت. با این نگاه، یا باید همه یک ملت مغلوب را تبدیل به قوم عرب کرد یا همیشه در انتظار واکنش و در نتیجه واگرایی بود.

پس از روی کار آمدن عباسیان، در حوزه شرق، اقوام مختلف – و مهم ترین آنان یعنی ایرانیان - تلاش کردند تا در قالب اسلام، همگرایی خود را با دولت نوینی که توان تحمل و حل این مشکل را داشته باشد، آغاز کنند.

به طور کلی باید گفت، دنیای اسلام،‌  گرچه نتوانست قومیت گرایی را از صحنه جامعه اسلامی حذف کند اما در اوج قدرت خود، آن را  به حاشیه راند و بر اساس همگرایی مدنیت و تمدن اسلامی را پدید آورد.

مدنیت اسلامی بر پایه باور مشترک (امت واحده)، نگاهی جهانی به انسانیت اسلامی داشت و می توانست همه را در دایره «مسلمانی» جای دهد. طبعا اختصاصی به قوم خاصی نداشت. گرچه در یک مقطع، در تعریف ایمان، دایره مسلمانی تنگ شد. کسانی که تلاش کردند این دایره را چندان توسعه بدهند که همه قائلین به یکتایی خدا و نبوت رسول (ص) در آن جای گیرند سهم مهمی در جهانی کردن فکر دینی اسلامی داشتند. این اندیشه مهمی بود که به سرعت سبب رواج اسلام گردید.

هرچه بود این مدنیت اسلامی پدید آمد، اما اختلافات نژادی سایه به سایه آن حرکت یم کرد.

بغداد قرنها اختلاف میان فرهنگ ایرانی و عربی، یا فرهنگ ترکی و عربی، یا فرهنگ دیلمی و ترکی و بعدها مجددا نزاع ایرانی و ترکی و در نهایت ترکی و عربی بود اما دست کم تا برقراری خلافت عباسی، غالب اقوام دیگر تحت تأثیر آموزه های دینی، همگرایی خود را با مرکزیت حفظ کردند.

مرور بر این تحولات نشان می دهد تمدن اسلامی نزاع مدنیت با نژادگرایی اقوام بوده و این نزاع مهم ترین تهدید به شمار می‌آمده است.

با این حال به یک نکته باید توجه داشت و آن این که اختلاف قومی، ریشه طبیعی در بدویت دارد، اما راه حل آن تنها با یک توسعه فکری و اجتماعی و مدنی ممکن است. هر زمانی که اندیشه و فکر آسیب ببیند بشر به سوی طبیعت خویش باز می‌گردد و دوباره زندگی بدوی و طبیعی خویش را آغاز می‌کند.

به عبارت دیگر باید گفت به هر اندازه که مدنیت نیرومند باشد، دامنه اختلافات قومی کاهش می یابد. از سوی دیگر مدنیت محصول نگره‌های ضد بدوی و قومی است،‌ نگره‌هایی که ریشه در باورهای مذهبی و طبعا فرا قومی دارد.

اگر ما بتوانیم رابطه ای میان همگرایی با مدنیت از نوع اسلامی آن که تفاوت های نژادی را فاقد اهمیت می داند، برقرار کنیم، قادر خواهیم بود راه حلی برای شرایط دشوار برخوردهای واگرایانه میان اقوام در دل یک جامعه دینی بیابیم.

مدنیت خود تعریفی دارد که بخشی از آن صرف نظر از مشارکت اقوام مختلف یا یک قوم، بر اساس نوعی ارزش گذاری به دین، علم و تجربه در تعیین و بیین جایگاه اشخاص و اقوام استوار می‌شود. هر مقدار که اندیشه ها جهانی تر، انسانی تر و در قالب ارزشهای فکری تر باشد، مدنیت برخاسته از آن نیرومندتر و ارجمندتر و مقبول‌تر خواهد بود.

مهم این است که دریابیم میزان مدنیت در هر دوره از تاریخ ما تا چه اندازه نیرومند بوده و چگونه پس از یک دوره قوت، رو به ضعف رفته است و همزمان با ضعف آن، احساسات قومی – بدوی برانگیخته شده است.

 

حمله بدویت به جهان اسلام و برآمدن اختلافات نژادی

ما طی یک سازوکار مناسب در چهار قرن اول هجری توانستیم بر اختلافات نژادی فائق آییم و مدنیت اسلامی را توسعه دهیم. اما در پایان این قرن هجوم اقوام بدوی به تمدن اسلامی، دست کم در شرق اسلامی، مشکل مهمی را پدید آورد.

یکی از مهم ترین نشانه‌های افول در مفهوم اتحاد قومی بر اساس ایده امت واحده، از دید تاریخی، هجوم اقوام بدوی به مدنیت اسلامی و تضعیف اساس آن بوده است. در این شرایط دو نکته مهم است: یک تسلط بدوی ها بر مدنیت و ویران کردن آن. دیگری دور کردن عاملان مدنیت از مرکز به سوی بادیه ها و راندن آنان به حاشیه که مساوی با بدوی شدن مجدد آنهاست.

جامعه اسلامی در یک مرحله، خود متعرض قبایل و اقوام دیگر می شد و آنان را به اسلام فرا می خواند و به تدریج دامنه مدنیت را بسط می داد. اما  در زمانی دیگر، این اقوام دیگر بودند که غالبا عنوان اسلام را هم یدک می کشیدند اما به جامعه اسلامی یورش می‌آوردند و بر آن مسلط می شدند.

هجوم آنان که اغلب برای به دست آوردن ثروت شهرها بود، همراه با فقر و فلاکت عامه شهرنشینان بود و این خود به معنای نابود کردن مدنیت بود. نابود کردن مدنیت سبب می شد تا همگرایی از بین رفته و مردم با تقویت علائق خانوادگی و نژادی برای حفظ منافع خود فعال شوند.

آنچه در جهان اسلام در اواخر قرن چهارم روی داد، انتقال بدوی ها به مراکز قدرت و مدنیت اسلامی بود.

انتقال یک قوم بدوی به رأس قدرت و کشاندن قومی با مدنیت و فرهنگ به زیر دست، عامل اساسی در جهت واگرایی و حتی تعارض است. ما در تجربه تاریخی تمدن اسلامی، به طور مداوم با این نوع فعالیت روبرو بوده ایم.

مشکل ما استقرار بدویت در بخش های اصلی مراکز مدنیت اسلامی در ادوار مختلف آن است و از آنجا که بدویت با طبیعت اختلاف گرا ارتباط نزدیکتری دارد، ما همیشه برای بازگشت به عقب، آماده بوده ایم.

راه حلی که بدویت برای ماندن در یک جامعه مدنی انتخاب کرد، گرفتن مشورت از کسانی بود که اهل مدنیت بودند غافل از آن که اساسی ترین تصمیمات در چهارچوب نظام بدوی اتخاذ می شد و این به معنای ترویج بدوی گری در بدنه اصلی جامعه اسلامی بود.

بر اساس اصطلاحات ابن خلدونی ما در راه رسیدن به مدنیت، در همان مراحل نخست تکوین دولتی که گرچه برپایه عصبیت طایفه ای استوار شده، اما توانسته است نگاه قانونمند، مساوات گونه و شریعتمدارانه به همه داشته باشد، باقی ماندیم و هیچ گاه نتوانستیم به مدنیت به معنای اصیل و واقعی آن که بر پایه نوعی همگرایی میان تمامی اقوام برای رسیدن به زندگی مشترک و مطلوب است، برسیم.

معنای این سخن این نیست که به طور کلی ما از دستیابی به شرایط مطلوب باز ماندیم. مهم آن است که نتوانستیم شرایط را به گونه ای پیش ببریم که با تدوام مدنیت، زمینه بروز مشکل نژادی را از میان ببریم.

به رغم آنچه گذشت، در مقایسه میان دنیای اسلام با سایر تمدنها، آن هم با همه تنوع نژادی موجود درحوزه وسیع جغرافیایی اسلامی، همچنان می توان تجربه اتحاد میان نژادها را در دنیای اسلام با آنچه به نام مدنیت پدید آورد  یکی از بهترین ها و با دوام ترین تمدنها دانست.

 

سرنوشت دولت های «ترکی – فارسی» و «ترکی – عربی»

در حوزه «ایران» و «مصر و شامات»

دامنه تعارض های نژادی در حوزه شرق اسلامی در دو بخش ادامه یافت:‌ در حوزه ایران با ترکیب ترکی – فارسی و در حوزه مصر و شامات با ترکیب ترکی – عربی.

در این مقطع یعنی از قرن ششم هجری به بعد، در بخش ایران، عنصر عرب جایگاهی نداشت و حتی زبان عربی نیز که روزگاری زبان علم در این ناحیه بود، حذف گردید و زبان فارسی با اصطلاحات ترکی جایگزین آن شد.

ترکیب ترکی – فارسی با تقسیم دو حوزه قدرت سیاسی – قدرت وزارتی و فکری به راه خود ادامه داد. این ترکیب تقریبا در تمامی این دوره و حتی تا روزگار صفوی در قرن دهم تا دوازدهم هجری ادامه یافت. یکی از مهم ترین مشکلات، قطع ارتباط با حوزه مصر و شامات بود (چه رسد به مغرب اسلامی). بعدها که رنگ مذهب نیز حوزه ایران را از حوزه شامات و مصر (و حوزه ترکی کامل استانبول) جدا کرد، در ایران یک ترکیب کامل تر میان ترک‌های بومی شده و فارسها پدید آمد. دولت صفوی و قاجاری را به رغم ترک بودن شاهان آن، دیگر نمی توان ترک نامید. نه کسی به ترکی می نویسد، و نه (منهای شاه اسماعیل) شعر می سراید. همه جا غلبه و تسلط با زبان و فرهنگ و فلسفه فارسی است. اگر زبان ملاک باشد، و اگر از میان رفتن ساختار قبایلی میان ترکان را نشان حل شدن آنان در مدنیت جدید با ویژگی های بومی آن یعنی فرهنگ ایرانی – اسلامی بدانیم، شاید بتوانیم  بگوییم صورت تمدن اسلامی ایران در این دوره، با غلبه عنصر فارسی بر ترکی شکل گرفت.

اما تحولی که مصر و شامات روی داد آن هم به تقریب همین شرح را داشت. در آنجا نوعی ترکیب ترکی – عربی بود. قوت عنصر زبان عربی به دلیل غلبه ای که در قرون اولیه بر آن نواحی یافته بود، به رغم آن که اعراب را به بدویت پیشین رانده بود، دوباره آماده خیزبرداشتن کرد. این تحول در آنجا به تأخیر افتاد، زیرا نظام فکری ترکی عثمانی بر این سرزمین ها غلبه داشت و عرب شهروند درجه دوم به حساب می آمد. تنها دولت عربی، دولت اشراف در مکه بود. این معادله در نیمه دوم قرن سیزدهم هجری به نفع عربها آن هم به آرامی تغییر کرد. این تغییر تا به آنجا پیش رفت که دولت ترکی را در یک سرزمین معین محدود کرد و چندین دولت عربی سربرآورد.

این در حالی بود که در طول قرنها، نشانی از دولت های عربی پرقدرت وجود نداشت و آنچه بود برخی از دولت های محلی نظیر امیر نشین های پیش از اسلام در اطراف جزیره العرب بود. البته باید پذیرفت که حوزه ترکی – اسلامی، همچنان یکی از بزرگترین حوزه های اسلامی به شمار می آید.

اکنون سرنوشتی که دنیای اسلام دارد تقسیم آن به چند حوزه مختلف است که مهم ترین آنها حوزه عربی، ترکی و فارسی است. ارتباط این حوزه ها با یکدیگر دشوار و به طور عمده دو عامل دارد:

الف: مسائل نژادی که هر روز روی آنها تأکید بیشتری صورت می گیرد و نشانه آن منازعات این اقوام بر سر تصاحب دانشمندان بزرگ در دنیای اسلام است، دانشمندانی که در روزگار خود بدون حس نژادی، زندگی علمی خود را در یک دوره همگرایانه میان اقوام اسلامی سپری کردند.

 ب:‌ مسائل بینشی و معرفتی که هر کدام به لحاظ تاریخی و مذهبی، زاویه های دید خاص خود را دارند. اسلام ترکی با اسلام عربی و اسلام ایرانی با هر دوی آنها تفاوت های خاص خود را دارند. این صورت اولیه آن هم از نگاه واگرایانه است. صورت دیگر آن باورهای کلی اسلامی در چهارچوب امت واحده است که اساس آن را نگاه همگرایانه تشکیل می دهد.

                                                                                                                                          رسول جعفریان

 

صلح امام حسن (ع): پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

 

 

صلح امام حسن (ع): پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

باید توجه داشت که بخش مهمی از تاریخ شیعه که ارزش دینی و مذهبی و حتی فقهی بالایی دارد، تاریخ زندگی امامان است که همواره به دلایل مختلف با بی مهری خودی و بیگانه روبرو بوده است. تحریف های عمدی مخالفان،‌ فشارهای سیاسی و ایجاد محدودیت ها فراوان برای جامعه شیعه، ضعف بنیه دانش تاریخ در حوزه های علمی شیعه و عوامل دیگر سبب شده است تا نه تنها بخش عمده ای از متون اولیه از دسترس خارج شود، و کمتر اثر جدی در این حوزه تألیف گردد، بلکه مشتی کتابهای داستانی و سست پایه، ذهنیت تاریخی شیعیان را پر کند و جایی برای پژوهش جدی باقی نگذارد.

این در حالی است که بازیابی تاریخ صحیح شیعه آنچنان که خالی از خرافه و افراط از یک طرف و متکی بر اسناد و مدارک درست تاریخی باشد، نهضتی علمی است که نویسندگان شیعه اعم از لبنانی وعراقی و ایرانی طی نیم قرن اخیر دنبال کرده‌اند. در واقع، در طول نیم قرن اخیر، نویسندگان عرب شیعه در لبنان و عراق گام‌های بزرگی برداشتند؛ گام‌هایی که به تدریج به صورت ترجمه در ایران انعکاس یافت و اندکی بعد روش های نویی را برای پژوهش در این زمینه پدید آورد. در این دوره کم نبودند نویسندگان مسلمان از مصر و عراقی و لبنانی که آثارشان به فارسی ترجمه شد و روی دیدگاه های تاریخی ما در حوزه تاریخ اسلام تأثیر گذاشت. داستان این نهضت علمی حتی در حوزه تاریخ اسلام، داستانی مفصل و خواندنی و برای شناخت مراودات فرهنگی میان ملل مسلمان دنبال کردن آن کاری ستوده است.

یکی از این برگها ترجمه اثری است از یک عالم برجسته شیعه در حوزه تاریخ زندگی امام مجتبی (ع)‌ که به قلم توانای یک روحانی برجسته ایرانی در سال 1348 ش برای نخستین بار چاپ شد، مترجمی که در عین تسلط بر زبان عربی و فارسی، اهل تاریخ و فهم آن بود و این امتیاز مضاعفی بود که توانست ترجمه این کتاب را در قالبی نیکو و پسندیده درآورد و برای یکبار، کاری که نیاز به تکرار و مشابه کمتر دارد، فراهم سازد.

داستان صلح امام حسن (ع) در مقایسه با قیام امام حسین (ع) همیشه نیازمند نوعی تحلیل منطقی و تاریخی برای ارائه یک درک درست از این دو حادثه در ظاهر متفاوت داشته است. به عبارت دیگر، در نگاه ابتدایی، این دو رخداد، متفاوت از یکدیگرند و این امر به ویژه با عقاید مذهبی شیعیان در باره امامان (ع) نقطه ابهامی را پدید آورده است که نیازمند پاسخی روشن و تاریخی است. این که چرا امام حسن صلح کرد و چرا امام حسین قیام.

افزون بر این مورخان مسلمان از یک نکته رنج می بردند و آن است که به رغم انباشتگی آثار پیرامون امام حسین (ع) به چه دلیل توجه چندانی به زندگی سیاسی امام مجتبی (ع)‌ و آن رخداد مهم تاریخی صورت نگرفته است.

علاوه بر اینها، داستان صلح امام حسن (ع) یکی از ایستگاه‌های مهم تاریخ شیعه به شمار می‌آید. شیعیان در مقام مستندات سیاسی – شرعی خود، همان گونه که به قیام حسینی استناد می‌کنند، نیاز به بررسی صلح امام حسن (ع)‌نیز هستند تا بتوانند در شرایط مشابه از آن استفاده و به آن استناد کنند.

در طول یک دهه، دست کم سه کتاب محققان توسط دو محقق عراقی و یک محقق لبنانی نوشته شد. نخست کتاب صلح الحسن (ع) اثر شیخ راضی آل یاسین.

دوم: کتاب حیاة‌ الامام حسن بن علی علیه السلام از باقر شریف قرشی (1973م).

سوم کتاب صلح الامام الحسن از محمد جواد فضل الله.

تا آنجا که بنده آگاهم، اثر اول و دوم به فارسی ترجمه شد. مترجم اثر اول رهبر معظم انقلاب بودند که آن کتاب را در سال 1348ش به دست چاپ سپردند. مترجم اثر دوم مرحوم فخرالدین حجازی بود که آن کتاب را در دو مجلد در سال 1353 ش ترجمه و منتشر شد.

هر دو اثر، از نوع خود از بهترین آثاری بود که در باره زندگی سیاسی امام مجتبی (ع)‌ علیه السلام نوشته شد. البته پیش از آن، هم در عربی و هم فارسی آثاری منتشر شده بود اما قابل مقایسه با این دو پژوهش نبود.

ترجمه اثر مرحوم آل یاسین، زمانی منتشر شد که جامعه ما سخت نیازمند این قبیل پژوهشها بود و با جان گرفتن تدریجی نیروهای مذهبی در جامعه، از این قبیل آثار استقبال می‌کرد.

شیخ راضی آل یاسین، فرزند شیخ عبدالحسین بن شیخ باقر از علما و محققان و مورخان نجف بود که به سال 1314 ق متولد شد و در 15 ذی قعده سال 1372 یعنی درست سال انتشار کتابش «صلح الحسن» درگذشت. وی پیش از آن افزون بر «دیوان» کتابی نیز با عنوان تاریخ الکاظمیه فی القدیم و الحدیث و کتابی با عنوان اوج البلاغه در خطبه های امام حسن و امام حسین (ع) تألیف کرد. اصولا خاندان آل یاسین یکی از خاندان های علمی بزرگ نجف است که نه تنها شیخ راضی بلکه عالمان، فقیهان و مورخان برجسته دیگری هم داشته و دارد. شیخ محمد حسن بن شیخ محمد رضا بن شیخ عبدالحسین یکی از فاضل ترین مورخان معاصر عراق بود که در سال گذشته، پس از انتشار کتاب با ارزش خود در تاریخ زندگی امامان علیهم السلام با عنوان «الائمة‌الاثنی عشر:‌ سیرة و تاریخ» (منشورات الاجتهاد:‌2007) در دو مجلد درگذشت. عزالدین فرزند شیخ راضی نیز از نویسندگان و مدافعان مکتب تشیع است.

به هر روی، برای متن عربی کتاب صلح الحسن در سال 1372ق/1953 توسط استاد بی مانند و انقلابی بزرگ مرحوم سید شرف الدین عاملی مقدمه‌ای عالمانه نوشته شد، مقدمه‌ای که هم شامل اشاراتی در باره مؤلف و هم مروری بر دیدگاه های طرح شده در آن در باره امام مجتبی علیه السلام بود. این مقدمه چندان فاضلانه بود که مترجم فارسی کتاب، با بودن آن دیگر نیازی به شرح و بسط مقدمه خود ندید و همان را با قلم شیوای خود ترجمه کرده و در آغاز کتاب نهاد. نفس توجه مرحوم شرف الدین به این اثر خود گویای اعتباری است که کتاب یاد شده در پرداختن به این موضوع مهم دارد.

مترجم در مقدمه کوتاه خود اشاره کرده است که پیش از ترجمه این اثر «در فکر تهیه نوشته ای در تحلیل موضوع صلح امام حسن بود و حتی پاره‌ای یادداشت‌های لازم نیز گرد آورده بودم؛ ولی امتیازات فراوان این کتاب مرا از فکر نخستین بازداشت و به ترجمه این اثر ارزشمند وادار کرد».

این ایده جالبی است که مع الاسف در بسیاری از اوقات در پژوهشهای جاری مورد بی توجهی قرار می‌گیرد. وقتی اثری محققانه هست که ترجمه شود، و یا مهم تر در همین فارسی، آثاری هست که خلاء پژوهشی در یک موضوع را پر کند، دیگر چه نیازی هست که کسانی وقت صرف کرده و بسا آثار ضعیف‌تر عرضه کنند؟ صد البته،‌ در یک جامعه‌ای که به پژوهش احترام می‌گذارد، کمتر این اتفاق روی می‌دهد.

متن عربی کتاب در 400 صفحه ارائه شده و فارسی آن در 546 صفحه. یکی از دلایل این امر، فارغ از آن که نثر فارسی به خصوص وقتی وظیفه ترجمه را بر عهده دارد، قدری طولانی‌تر از موارد مشابه عربی خواهد شد، چاپ زیبای آن و صفحه بندی و چینش سطور  و  عناوین و سرفصل هاست که حاکی از دقتی است که در چاپ این اثر وجود داشته است.

البته این شرح، مربوط به چاپ نخست کتاب در اسفند 1348 توسط انتشارات آسیا است. بعدها اثر یاد شده را دفتر نشر فرهنگ اسلامی با حذف مقدمه یک صفحه ای مترجم و حروفچینی جدید منتشر شده و حجم صفحات آن به 472 صفحه تقلیل یافته است. این چاپ هیچ مقدمه ای ندارد که نشان دهد آیا مترجم محترم، اصلاحیه‌ای هم در ترجمه داشته‌اند یا نه. به هر روی، چاپ اول بسیار شکیل‌تر و چشم‌نوازتر است.

متن ترجمه، نشان می‌دهد، مترجم از قلمی رسا و توانا برخوردار بوده و به خوبی از کلمات و تعابیر برای رساندن مقصود بهره برده است. در واقع، در این ترجمه، هم امانتداری شده و هم حرمت زبان پارسی پاس داشته شده و به هیچ روی، یکی فدای دیگری نشده است.

نویسنده متن عربی، به تناسب زمان نگارش، متنی از سو محققانه و از سوی دیگر ادیبانه نوشته است. او خود شاعر بوده و دیوان داشته و این اثر نیز در زمره آخرین کارهای علمی است. طبیعی است که ترجمه هم نیازمند قلمی ادیبانه بوده و بدون تردید و با توجه به تسلط مترجم به ادبیات فارسی، این کار با روانی و زیبایی هرچه تمامتر به انجام رسیده است.

شاید انتخاب یک عنوان افزوده بر عنوان کتاب، گویای ذوق ادبی مترجم باشد. عنوان صلح الحسن به «صلح امام حسن» ترجمه شده و در عین حال عنوان ادیبانه دیگری ذیل آن با این تعبیر آمده است: پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ.

روشن است که کاربرد قلم ادیبانه برای شرح حماسه های نظامی و نبردهای تند و تیز آسان است، اما در بیان حادثه‌ای که به صلح انجامیده، می‌بایست توانی دو چندان برای تبیین آن با استفاده از جملات و تعابیر به کار برد. این کاری است که هم در متن عربی و هم فارسی به خوبی انجام شده است.

آنچه گفته شد نباید ما را از این نکته غافل کند که نویسنده، محققانه از متون تاریخی بهره گرفته و با رعایت اصول پژوهش کار بررسی این مقطع از تاریخ شیعه را به انجام رسانده است.  نقل یک بند این کتاب می تواند دقت مورخانه و همزمان نثر زیبای مترجم را نشان دهد:

بعدها که ساده‌دلی و سطحی‌نگری بلای جان مورخان شد، و در هرآنچه از تاریخ اسلام فراهم آوردند اثر گذارد، این افسانه‌ی ساختگی نیز رنگ حقیقت و واقعیت گرفت. گروهی که در اقلیت بودند زبان از یاوه‌‌گویی نگاه داشتند، ولی بعضی پا را از حقیقت فراتر نهاده و دچار خبط و آشفته‌گویی شدند که گفتند حسن، خود نیز صریحا به بیعت اعتراف کرده است! (ص 372).

بدون تردید باید گفت این اثر همچنان اثری ارجمند و محققانه در باره این مقطع از تاریخ شیعه بوده و پاسخگوی بیشتر پرسشهایی است که بسا در این زمینه در اذهان جوانان و دوستداران تاریخ اهل بیت (ع) پدید آید؛  اما به نظر می‌رسد این کتاب تاکنون آنچنان که باید و شاید به صورت مردمی توزیع نگشته و در انحصار نویسندگان خاص باقی مانده است. این مظلومیتی مضاعف برای امام مجتبی علیه السلام است.

رسول جعفریان

 12 اردیبهشت 1387

نویسنده: شیخ راضی آل یاسین (م 1372ق)