صهيونيسم و بهائيت

صهيونيسم و بهائيت
از فصول بسيار مهم در پرونده صهيونيستها روابط صميمانه و همگاري تنگاتنگ سران آن به طور اعم و رژيم اشغالگر قدس به طور خاص با بهائيت است.
سرزميني كه بيش از نيم قرن است صهيونيسم بر آن چنگ افكنده، از دير باز قبله‌ي بهائيان محسوب مي‌شود و افزون بر اين، سالها است مركزيت جهاني بهائيت (بيت‌العدل اعظم) در آن كشور قرار دارد. از اين رو اين روابط حسنه، اختصاص به امروز و ديروز نداشته و از بدو تأسيس رژيم اسرائيل برقرار بوده است. اگر با تتبع و عمق بيشتري به موضع نگاه شود، مي‌توان ردپاي اين روابط را با آژانس يهود و سران صهيونيسم جهاني در دهها سال پيش از تأسيس رژيم اشغالگر قدس يافت.
پس از سقوط و تجزيه امپراطوري عثماني،‌فلسطين تحت قيمومت بريتانيا قرار گرفت تا چرچيل (وزير مستعمرات انگليس كه خود را «يك وزير ريشه‌دار» مي‌خواند) به عنوان كمك به ايجاد «كانون ملي يهود» در فلسطين، مقدمات تأسيس دولت اسرائيل را فراهم سازد. در دوران قيمومت نيز تشكيلات بهائيت در فلسطين از تسهيلات و امتيازات ويژه‌اي برخوردار بود. به نوشته‌ي شوقي افندي، در آن دوران، «شعبه‌اي به نام موقوفات بهائي در فلسطين داير گشت و هر چيزي كه به نام مقام متبركه بهائي از اطراف عالم به اراضي مقدسه مي‌رسيد، از پرداخت عوارض و حقوق گمركي معاف بود و همچنين موقوفات بهائي از پرداخت ماليات معاف بودند...».
پيدا است كه استعمار بريتانيا اين امتيازات را رايگان در اختيار بهائيت قرار نمي‌دهد. طبعاً سران بهائيت خدمت شايان توجهي براي انگلستان و صهيونيسم انجام داده‌ بودند كه مستحق اين همه عنايت و توجه ويژه شده بودند. براي درك بيشتر اين خدمات بايد كمي به عقب بگرديم:
هرتزل بنيانگذار صهيونيسم مي‌كوشد كه موافقت سلطان عبدالحميد را براي ايجاد يك مستعمره‌نشين صهيونيستي در فلسطين جلب كند، ولي او مخالفت مي‌كند و حتي از پذيرش هيئت صهيونيستي به رياست «مزراحي قاصو» كه به همين منظور (همراه پيشنهادهاي جذاب و فريبنده) عازم باب عالي است خودداري مي‌ورزد او «همچنين يهوديان را مجبور مي‌سازد كه به جاي اجازه‌نامه‌هاي معمولي، اجازه‌نامه‌هاي سرخ رنگ حمل كنند تا از ورود قاچاقي آنان و سكونتشان در سرزمين فلسطين جلوگيري شود.» 1 سرانجام به دليل همين مخالفتها است كه به قول صلاح زواوي (سفير سابق فلسطين در تهران)، سلطان عبدالحميد... تخت خود را به بهاي موضع خويش در قبال فلسطين از دست داد».2 سالها بعد در اواخر جنگ جهاني اول با شكست عثماني، زمينه‌ي رخنه‌ي صهيونيسم به فلسطين فراهم شد و لذا در اواخر جنگ (1917) جيمز بالفور، وزير خارجه‌ي لندن، مساعدت بريتانيا به طرح تشكيل كانون ملي يهودي در فلسطين را به صهيونيستها مي‌دهد (اعلاميه‌ي مشهور بالفور به روچيلد).
در اين حال فرمانده كل قواي عثماني كه از نقشه‌هاي بريتانيا و صهيونيسم در مورد منطقه‌ي فلسطين اطلاع دارد،‌و عباس افندي و ياران وي را نيز در شامات و عراق و ... دست‌اندر كار كمك به ارتش بريتانيا مي‌بيند، تصميم به قتل وي و انهدام مراكز بهائي در حيفا و عكا مي‌گيرد، چرا كه از نقش اين فرقه و رهبران آن در تحقق توطئه‌ها آگاه است. شوقي افندي رهبر بهائيان در اين زمينه در كتاب قرن بديع به صراحت خاطرنشان مي‌سازد كه: جمال پاشا (فرمانده كل قواي عثماني) تصميم گرفت عباس افندي را به جرم جاسوسي اعدام كند. 3
دولت انگلستان نيز متقابلاً به حمايت جدي از پيشواي بهائيان بر مي‌خيزد و لرد بالفور تلگرافي به ژنرال آلنبي فرمانده ارتش بريتانيا (در جنگ با جمال پاشا در منطقه‌ي فلسطين) دستور مي‌دهد كه در حفظ و صيانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بكوشد و امپراتوري بريتانيا در تكميل اين اقدامات، توسط همين ژنرال آلنبي به عباس افندي لقب «سر» و نشان شواليه‌گري اعطا مي‌كند.
چندي بعد عباس افندي از دنيا مي‌رود و در حيفا به خاك سپرده مي‌شود. با انتشار خبر مرگ او سفارتخانه‌ها و كنسولگري‌هاي انگليس در خاورميانه اظهار تأسف و همدردي كرده و چرچيل (وزير مستعمرات انگليس) تلگرامي براي سرهربرت ساموئل ( صهيونيست سرشناس و كميسر عالي انگليس در فلسطين) صادر مي‌كند و از او مي‌خواهد مراتب همدردي و تسليت حكومت انگليس را به خانواده‌ي عباس افندي ابلاغ كند.
ساموئل خود با دستيارانش در تشييع جنازه‌ي عبدالبهاء حاضر شده و مقدم بر همه‌ي شركت‌كنندگان حركت مي‌كند.

تأسيس اسرائيل و منافع مشترك «بهاء ـ صهيون»
تشكيل رژيم اشغالگر قدس در سال 1948 در زمان حيات شوقي افندي اتفاق افتاد. قبل ازآن در سال 1947، سازمان ملل كميته‌اي را براي رسيدگي به مسئله فلسطين تشكيل داد. شوقي در 14 جولاي 1947، طي نامه‌اي به رئيس كميته مزبور بر مطالب جالب توجهي از منافع مشترك بهائيت و صهيونيسم تأكيد ورزيد و ضمن مقايسه‌ي منافع بهائيت با مسلمانان و مسيحي‌ها و يهودي‌ها در فلسطين نتيجه گرفت كه: «تنها يهوديان هستند كه علاقه‌ي آنها نسبت به فلسطيني تا اندازه‌اي قابل قياس با علاقه‌ي بهائيان به اين كشور است زيرا كه در اورشليم، بقاياي معبد مقدسشان قرار داشته و در تاريخ قديم، آن شهر مركز مؤسسات مذهبي و سياسي آنان بوده است...» 4
14 مي 1948 انگلستان به قيمومت فلسطين پايان داد و همان روز شوراي ملي يهود در تل‌آويو تشكيل شد و تأسيس دولت اسرائيل را اعلام كرد. پس از آن شوقي‌افندي در پيام نوروز سال 108 بديع (1130 ش) نظر مثبت خود و قاطبه‌ي بهائيان را پيرامون تأسيس اسرائيل اين چنين تصريح كرد:«... مصداق وعده‌ي الهي به ابناء خليل و وارث كليم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائيل در ارض اقدس‌، مستقر و به استقلال و اصالت آيين بهائي مفتخر و به ثبت عقدنامه بهائي ومعافيت كافه‌ي موقوفات بهائي در عكا و جبل كرمل و لوازم ضروريه‌ي بناي مرقد باب از رسوم يعني عوارض و ماليات دولت و اقرار به رسميت ايام تعطيلي بهائيان موفق و مؤيد شده است.... 5
وي همچنين در تلگراف مربوط به تشكيل هيئت بين‌المللي بهائي (بيت‌العدل بعدي) مورخ 9 ژانويه 1951 (1329 ش) تأسيس اسرائيل را تحقق پيشگويي‌هاي حسينعلي بهاء و عباس افندي شمرد و سپس بين ايجاد اين هيئت و تأسيس اسرائيل ارتباط مستقيم برقرار كرد و سه علت براي تأسيس اين هيئت بيان داشت كه در رأس آنها، تأسيس اسرائيل بود.
اين مطلب بسيار عجيب و قابل توجه است،‌زيرا چه رابطه‌اي است ميان مؤسسه‌اي كه قرار است به عنوان بيت‌‌العدل، رهبري بهائيان را بر عهده گيرد با تأسيس يك رژيم نامشروع و جعلي؟! شوقي سه وظيفه را براي آن هيئت برمي‌شمارد كه در رأس آنها: ايجاد روابط با اولياي حكومت اسرائيل قرار دارد و و ظيفه‌ي سوم نيز «ورود در مذاكره‌ با اولياي امور كشوري در باب مسائل مربوط به احوال شخصيه» است. او در جاي ديگر «استحكام روابط با امناي دولت جديد‌التأسيس [= اسرائيل] در اين ارض» را جزء وظايف هيئت بين‌المللي بهائي مي‌داند.
بدين ترتيب، شوقي افندي به عنوان «مبتكر ارتباط صميمانه با اسرائيل پس از تأسيس اين رژيم، روابطي را با آن بنا مي‌نهد كه فصل مشترك آن، حمايت و اعتماد دو جانبه مي‌باشد زير او تأسيس اسرائيل را «مصداق وعده‌ي الهي به ابناء‌خليل و وراث كليم، ظاهر و باهر» مي‌خواند.
هيئت بين‌المللي بهائي (جنين بيت‌العدل) در نامه‌اي كه 1 ژوئيه‌1952 براي محفل ملي بهائيان ايران ارسال كرد به رابطه صميمانه شوقي با دولت اشغالگر صهيونيستي اذعان مي‌كند: ‌«روابط حكومت [اسرائيل] با حضرت ولي‌امر الله [= شوقي افندي] و هيأت بين‌المللي بهائي، دوستانه و صميمانه است و في‌الحقيقه جاي بسي خوشوقتي است كه راجع به شناسايي امر [= بهائيت] در ارض اقدس [= فلسطين اشغالي] موفقتهايي حاصل گرديده است.»
اما بشنويد از بن‌گوريون (نخست‌وزير اسرائيل، و رئيس جناح تندرو و به اصطلاح «بازها»ي آن كشور).
بن گوريون اين صميميت را ميان رژيم اسرائيل و قاطبه‌ي بهائيان»، گسترده مي‌داند. در نشريه‌ي رسمي محفل ملي بهائيان ايران مي‌خوانيم: «با نهايت افتخار و مسرت، بسط و گسترش روابط بهائيت با اولياي امور دولت اسرائيل را به اطلاع بهائيان مي‌رسانيم و در ملاقات با بن‌گوريون نخست‌وزير اسرائيل، احساسات صميمانه بهائيان را براي پيشرفت دولت مزبور به او نمودند و او در جواب گفته است: از ابتداي تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه‌ با دولت اسرائيل داشته‌اند.» 6
در همين راستا، اسرائيل امكانات ويژه‌اي در اختيار فرضه ضاله قرار مي‌دهد كه شوقي در پيام آوريل 1954 (1333) گوشه‌اي از آن را بر شمرد. از جمله اينكه، دولت اسرائيل شعبه‌هاي محافل ملي بهائيان بعضي كشورها (نظير انگليس و ايران و كانادا) در فلسطين اشغالي را نيز به رسميت شناخت تا امكان فعاليت مستقل داشته باشند. وي سپس مطالبي را بيان داشت كه نشانگر آن است كه شايد رژيم صهيونيستي براي هيچ گروه ديگري اين قدر اهتمام نداشته و اين از ارزش و اهميت بهائيت براي آنان حكايت دارد: «با رئيس‌جمهور اسرائيل و نخست‌وزير و 5 تن از وزراي كابينه و همچنين رئيس پارلمان آن كشور تماس و ارتباط حاصل گرديد و در نتيجه‌ اداره‌ي مخصوصي به نام اداره بهائي در وزارت اديان تأسيس گرديد و وزير اديان بيانات رسمي در پارلمان ايراد [كرد] و جنبه‌ي بين‌المللي امر و اهميت مركز جهاني بهائي را تصريح نمود و در اثر اين جريانات، رئيس‌جمهور اسرائيل مصمم گرديد در اوايل عيد رضوان رسماً مقام مقدس اعلي را زيارت نمايد.» 7
به تدريج نتايج ملاقاتهاي سياسي، جنبه‌هاي ملموس و عيني خود را نشان داد. يكي از نزديكان شوقي پس از ذكرحمايتهاي حاكم انگليسي فلسطين از بهائيان به عنايات صهيونيستها اشاره كرده مي‌گويد: «الان هم دولت اسرائيل همان روش را اتخاذ نموده و دستور رسمي داده شده است كه از كليه عوارض و ماليتها معاف باشند.»
البته دامنه‌ي حمايتها تنها بدينجا محدود نمي‌شد، بلكه معافيت از ماليات، «بعداً شامل بيت مبارك حضرت عبدالبهاء و مسافرخانه‌ي شرقي و غربي نيز گرديد... عقدنامه بهائي به رسميت شناخته شد، وزارت اديان، قصر مزرعه را تسليم نمود و وزارت معارف اسرائيل، ايام متبركه بهائي را به رسميت شناخت.» 8
گفتني است كه حكومت اسرائيل قصر مزرعه را براي سازمانهاي ديگري در نظري گرفته بود، اما با پيگري‌هاي شوقي و مراجعه‌ي مستقيمش به رؤساي حكومت اسرائيل، به اين فرقه اختصاص يافت.
در تقويت بهائيت، البته سران رژيم صهيونيستي نيز نقش داشتند و مثلاً پروفسور نرمان نيويچ، از شخصيتهاي سياسي و حقوقي دولت اسرائيل و دادستان اسبق حكومت فلسطيني، در زمان مسئوليتش، بهائيت را در شمار سه دين ابراهيمي (اسلام ـ مسيحيت و يهودي) به رسميت شناخت.
در 30 سال اخير نيز بهائيان و رژيم صهيونيستي روابط خود را ادامه داده و نسبت به گذشته، عمق و گستردگي بيشتري بخشيده‌اند كه بحث از آن مجال ديگري مي‌‌طلبد.
شواهد فراوان فوق، به روشني و به نحوي غير‌قابل ترديد، از ارتباط عميق و گسترده ميان بهائيت و صهيونيسم،‌ به ويژه رژيم اشغالگر فلسطين، حكايت دارد.
عجيب است كه بهائيان در سايتها و رسانه‌هاي مربوط به خويش، در مقابل سؤال (يا اعتراض) نسبت به پيوند اين فرقه با اسرائيل، با جسارت «كبك‌وار»! ادعا مي‌كنند كه هيچ رابطه‌اي بين اين فرقه با صهيونيسم و اشغالگران فلسطين وجود ندارد و تمركز بيت‌العدل اعظم بهائيان در اسرائيل پديده‌اي كاملاً تصادفي است! و هيچ ارتباطي به علائق و منافع مشترك طرفين ندارد!
اين شواهد بيش و پيش از همه، حجت را بر افراد عادي بهائيت تمام مي‌كند كه حكم پياده نظام، سپر خاكريز و گوشت دم توپ را براي سران فرقه بازي مي‌كنند. آنان بايد بدانند كه رهبرانشان چه وابستگي و پيوستگي عميقي با صهيونيستهاي غاصب و خون‌آشام دارند؟‌و از تشكيلات خود بخواهند كه بابت اين همه وابستگي به جنايتكاران اشغالگر، توضيح قانع كننده بدهند.
با توجه به روابط وسيع و صميمانه و اعتماد مشتركي كه ميان صهيونيسم و بهائيت وجود دارد. طبيعي است كه جهان اسلام و آزادگان عالم، به حضور عناصر اين تشكيلات در بين خود با ديده‌ي سوءظن نگريسته و با ‌آنان برخورد طرد‌آميز پيش بگيرند و متقابلاً بديهي است كه وقتي بهائيت، كاكل خود را اين گونه محكم به زلف صهيونيسم گره مي‌زند، نمي‌تواند ادعا كند كه استقرار مركزيت اين تشكيلات در اسرائيل، صرفاً به دليل قرار داشتن قبور سران فرقه در فلسطين اشغالي بوده و به اين دليل است كه اسرائيل به عنوان قبله‌ي اهل بهاء برگزيده شده است.
با وجود اين پيوند عميق، بديهي است كه بهائيان بايد در هزينه‌هايي كه اسرائيل و صهيونيسم جهاني (در برابر خروش انقلابي مظلومان و محرومان جهان) مي‌پردازند، سهيم و شريك باشند.


پانوشت‌ها:
1. اطلاعات سياسي ـ ديپلماتيك، سال 1، شماره 12، 28 خرداد 1365، ص 6.
2. اطلاعات سياسي، همان، ص 6.
3. شوقي‌افندي، قرن بديع، تهران مؤسسه ملي مطبوعات امري، 3/291.
4. بهائيان، سيد‌محمد‌باقر نجفي، چاپ اول، طهوري، 1357، صص 689 ـ 691.
5. توقيعات مباركه، شوقي‌افندي، تهران مؤسسه ملي مطبوعات امري، بديع 125، ص 290.
6. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، مركز اسناد انقلاب اسلامي، جواد منصوري، چاپ اول.
7. اخبار امري، مرداد ـ شهريور 1333 ش. صص 4 ـ 5.
8. سالنامه جوانان بهائي ايران، ج 3 (108 ـ 109 بديع) ص 130.


منبع: بهائيت، آنگونه كه هست، «ايام» ويژه تاريخ معاصر، 6 شهريور 1386

سير دستيابي خاندان قاجار به سلطنت:

سير دستيابي خاندان قاجار به سلطنت:

 

اولين فردي كه از قاجار اشاقه باش، وارد صحنه سياست و قدرت در ايران شد. قراپیری بود. که در کتاب به وی اشاره شده است. بعدها یکی از سران ایل قاجار به نام فتحعلي خان ، كه در اواخر عصر صفويه مي زيست. بنا به تقاضاي طهماسب دوم، وليعهد سلطان حسين، آخرين پادشاه صفوي به سپاه وي پيوست و از سوي او مأمور فتح تهران شد.

فتحعلي خان قاجار در اين مأموريت شهرتي كسب كرد. زيرا با سپاه معدود خود توانست از پيشروي سپاه اشرف افغان به طرف شمال جلوگيري كند و بر اثر همين حسن خدمت از طرف شاه طهماسب دوم به سپهسالاري اردوي پادشاه صفوي منصوب گرديد و بدين ترتيب براي اولين بار يكي از افراد ايل قاجار بزرگترين منصب نظامي را در دستگاه صفويه بدست آورد.

پس از پيوستن نادر افشار به سپاه طهماسب بين اين دو مبارزه شديدي براي بدست گرفتن قدرت در اردوي شاه طهماسب در گرفت و البته اين مبارزه پس از چندي با پيروزي نادر و قتل فتحعليخان قاجار در 14 صفر 1139 هجري قمري به پايان رسيد و به اين ترتيب تا پايان عمر نادر و جانشينانش ايل قاجار در سختي و محدوديت زندگي مي كردند.

پس از قتل نادر، ايل قاجار كه اينك محمد حسن خان - فرزند فتحعليخان - رياست آن را بر عهده داشت. دوباره نبرد خود را براي دستيابي به قدرت آغاز كرد. اما اين بار قدرت طلبان ديگري نيز در صحنه حضور داشتند كه از آن جمله كريم خان زند و آزاد خان افغان بودند. سرانجام در پي نبردهاي فراواني كه ميان اين سه رقيب اتفاق افتاد، ابتدا آزاد خان و سپس محمد حسن خان قاجار شكست خورده و از صحنه خارج شدند و قدرت به دست كريم خان زند افتاد.

گفته شده كه پس از شكست نهايي محمد حسن خان قاجار از شيخعلي خان زند در سال 1172 هجري، يكي از سران ايل يوخاري باش، محمد حسن خان را به قتل رسانده و سرش را براي ابراز خدمتگزاري به كريم خان زند تسليم مي كند. اما كريم خان جسد وي را با تجليل و احترام در حضرت عبدالعظيم به خاك مي سپارد. و بدين ترتيب دومين تلاش ايل قاجار براي دستيابي به قدرت ناكام مي ماند. پس از قتل محمد حسن خان دختر وي اسير خان زند شد و وي او را به همسري خود درآورد و پسران وي مدتي نزديك به چهار سال را در ميان تركمانان بسر بردند. اما چون تلاش آنان براي همراه كردن تركمانان براي دستيابي به قدرت ناكام ماند. ناچار به نزد كريم خان آمدند و اقامت آنان در دربار كريم خان زند به قول شميم با پذيرايي گرم و صميمانه و تجليل و احترام خاص همراه بوده است. اما نبايد اين نكته را نيز از نظر دور داشت كه اين سياست كريم خان تا حدي نيز براي زير نظر نگاه داشتن رقباي سياسي خود بوده است و بنا بر اين آقا محمد خان در اين دوران در حقيقت گروگاني در دربار خان زند و البته با احترامات ويژه بوده است.     

 

آقا محمد خان قاجار:

 

وي فرزند محمد حسن قاجار بود و گفته شده كه در هنگامي كه سپاهيان عادلشاه افشار در سال 1161 هجري قمري به گرگان تاختند. ضمن دستگير كردن عده اي از بزرگان ايل قاجار، آقا محمد خان را نيز كه در آن هنگام كودك بود. مقطوع النسل كردند. وي همانطور كه در قسمت دستيابي قاجاريه به قدرت نوشته شد. مدتي بعد از قتل پدرش به دربار كريم خان رفت و تا زمان مرگ وي در آنجا مي زيست. ولي بلافاصله پس از مرگ كريم خان تلاش خود براي دستيابي به قدرت را آغاز كرد. كه در اين مورد در كتاب توضيح داده شده است.

خصوصيات ظاهري و باطني آقا محمد خان:

آقا محمد خان قاجار اندامي ضعيف داشت چنانكه از دور مانند پسري 14 ساله بنظر مي آمد. چهره بي موي پر چينش چون زنان سالخورده مي نمود. صورتش اگر چه در هيچوقت از ديدن نيكو نبود ولي در هنگام غضب حالتي مهيب مي يافت. ... با اهل شريعت به احترام و رأفت زيستي، خود نيز علي الظاهر مقدس بود. هميشه نماز بر وقت كردي و هر نيمه شب را گر چه در عرض روز زحمات بسيار كشيده بود، برخاستي و به عبادت پرداختي. ... از ميان صفات اخلاقي كه به آقا محمد خان نسبت داده شده آنچه مسلم است بيرحمي و سخت كشي و قساوت قلب اوست. 

شرحي در مورد جنايان آقا محمد خان در كرمان و تفليس:

مساعدت و ياري مردم كرمان با شاهزاده زند، كه خود مدتي در زمان حيات پدرش بر آن شهر حكومت كرده بود، چنان آتش كينه و غضب خان قاجار را برافروخت كه خود به فتح آن شهر همت گماشت. در اين لشكر كشي بيش از 5 هزار از سپاهيان او در بيرون دروازه و در كوچه هاي كرمان بدست لطفعليخان و همراهان معدود و متهور او نابود شدند و سرانجام نيز بر لطفعليخان دست نيافت و چون وي از كرمان گريخت و سپاه او متفرق شدند آقا محمد خان وارد كرمان شد و دمار از روزگار مردم بينواي آن شهر برآورد، امر داد تا 8 هزار نفر از زنان و دختران شهر را ميان سپاهيان قاجار تقسيم كردند و عده ي كثيري را به قتل رسانيدند و جمعي را نيز كور كردند.

پس از فتح تفليس نيز خان قاجار دستور به قتل عام و تاراج اموال مردم آن شهر داد. عده ي كثيري از روحانيون مسيحي گرجي را در رود كورا غرق كردند و 25 هزار تن از زنان و مردان و اطفال گرجي را به اسارت گرفتند و تقريباً همگي رجال و اعيان شهر را نابود و بعضي از كليساهاي شهر را ويران كردند.

 .

 

مفاد عهد نامه مجمل

          چون در اين اوان سعادت نشان سفير بي نظير روشن ضمير صايب تدبير، صاحب نشان همايون هلاليه عثمانيه، عاليجاه عمدة الاعاظم المسيحيٌه سر هرفرد بارونت از جانب سعادت جوانب شهريار نامدار كامكار، خسرو عدل گستر مكارم شعار، نظم آراي مناظم كشور ستاني، صدر نشين أرايك سلطنت جهانداري، شرف افزاي سپهر جلالت و بختياري، خديو باذل عادل، داراي ابر كف دريادل، پادشاه والا جاه فلك دستگاه ممالك فسيح المسالك انگلستان و هندوستان- ادام الله تعالي ايٌام سلطنه الباهره- به رسم سفارت با نامه همايون پادشاهي وارد آستان سپهر نشان و شرف اندوز تقبيل عتبه عليه اعليحضرت قدر قدرت، قضا همٌت، گردون حشمت، جهان داور خديو مكرم، فلك ياور خسرو اعظم، بلند اختر داور انجم خدم، مالك رقاب الأمم، غوث الاسلام و المسلمين، عوذالملٌه و الدٌين، قهرمان الماء و الطين، شهريار جم اقتدار كشور خجسته ايران و توران، لازالت مشارق اقباله بمطالع كواكب الاجلال گرديده و موافق وكالت نامچه معتبره ميمونه، ممهور به مهر آثار پادشاه والاجاه معظم اليه در تشييد مباني يكجهتي و الفت دولتين عليٌتين وكيل مطلق و معتمد مختار بوده و از طرف بهي الشرف شاهنشاه سپهر بارگاه ممالك ايران نيز به عالي جاهان نبالت و جلالت پناهان، عزٌت و دولت دستگاهان، مجدت و حشمت همراهان، مقربي الخاقان، صدر الوزراء الفخام معتمدالدوله العليه الباهره ميرزا محمٌد شفيع وزير و اميرالامراء العظام، امين الحضره البهيٌه القاهره حاجي محمد حسين خان مستوفي الممالك ديوان همايون اعلي، از قرار فرمان اشرف جداگانه وكالت مطلقه تفويض رفته كه: با عاليجاه ايلچي مشاراليه به تمهيد شرايط موٌدت و يكجهتي و وفاق دولتين پرداخته، اركان اتحاد حضرتين بهيٌتين را به نحوي كه متضمٌن صلاح طرفين باشد مستحكم و مشيٌد ساخته باشند، لهذا عالي جاهان مشاراليهم بعد از انعقاد مجالس عديده و طيٌ مقالات و مكالمات لازمه به استصواب و رضاي يكديگر بناي عهد و ميثاق و اداي شروط يكانگي و وفاق، فيمابين دولتين به اصول مفصٌله هشت گانه گذاشته، بر اولياي هر دو دولت لازم و ثابت داشتند كه از اين پس هر يك به نهج مسطور عمل و شرطي را از شروط متروك و مهمل نگذارند:

فصل اول- چون تفصيل شروط و توضيح و تعيين مقاصد جانبين موقوف مي بود به مكالمات گوناگون و مجالس متعدده، عجاله الوقت اين وثيقه ميمونه كه عهدنامه مجمل است مرقوم مي گردد، تا كاخ دوستي و اتٌحاد را بنيادي متين باشد و مكنونات ضماير جانبين را مبين گردد و قرار اين كه من بعد عهدنامه مفصٌلي مشتمل بر جميع مقاصد و حاكي تمامي شرايط و ضوابط مرقوم و به خطٌ و مهر وكلاء اجلاء ثلثه مختوم گردد و مدار يك جهتي دولتين بر آن باشد.

فصل دويٌم- بايد كه اين عهد خجسته كه در ميان دو دولت جاويد مدٌت به دست صدق و راستي بسته اند، از هر گونه تغيير و تبديل مصون و روز بروز ملزومات و مقتضيات يك جهتي و يگانگي در ميانه افزون باشد و پيوند مواحدت و موافقت ميان اين دو پادشاه جم جاه- زادهماالله ملكاً و سلطاناً- و وليعهد و فرزندان و احفاد امجاد ايشان و وزراء و امراء و ولات و حكٌام ولايات و سر حدٌات مملكتين ابدالأباد استوار ماناد.

فصل سيٌم- اولياي دولت عليٌه ايران بر خود لازم دانستند كه از تاريخ اين عهدنامچه ميمونه هر عهد و شرطي كه با هر يك از دولتهاي فرنگ بسته اند باطل سازند و لشكر فرنگ را از حدود متعلقه به خاك ايران راه عبور به طرف مملكت هندوستان و سمت بنادر هندوستان نخواهند داد.

فصل چهارم- در اين صورت كه لشكري از طوايف فرنگ به مملكت ايران آمده باشد و يا بيايد، پادشاه والاجاه انگلستان قشون و تدارك و اسباب و يا در عوض آن وجه نقد و توپ و تفنگ و معلم و عمله به قدري كه صلاح دولتين باشد به خدمت شهريار سپهر اقتدار ايران فرستد و در دفع و رفع ايشان با پول كمال اعانت و امداد نمايند. بعد از اين، قشون يا مبلغ وجه و مقدار تداركات و اسباب به قراري است كه در عهدنامه مفصٌل مشخٌص و معين خواهد شد.

اگر احياناً بناي مصالحه فيمابين آن طايفه فرنگ كه با دولت عليٌه ايران نزاع و جنگ دارند و اولياي دولت بهيٌه انگليس اتٌفاق افتد، پادشاه والاجاه ممالك انگلستان كمال سعي و دقٌت و اهتمام نمايد كه فيمابين ايران و آن طايفه نيز رفع نزاع و دشمني شده و صلح واقع شود و اگر خدا نخواسته اين سعي به جايي نرسد، شاه والاجاه انگلستان به طريقي كه مرقوم شده و در عهدنامه مفصٌل مشخص و معين داده خواهد شد، قشون و لشكر و يا وجه نقد و اسباب به كمك ايران بدهد و اين اعانت و كمك را مادام كه جنگ فيمابين ايران و آن طايفه باشد داده، تا هنگامي كه رفع جدال نشود و آن طايفه با اولياي دولت ايران صلح ننمايد مضايقه در دادن كمك ننمايد.

هرگاه افاغنه هندوستان را با اولياي دولت انگليس نزاع و جدالي باشد اولياي دولت ايران از اين طرف لشكر تعيين كرده، به قسمي كه مصلحت دولتين باشد به دولت انگليس اعانت و امداد نمايد از قراري كه در عهدنامه مشخص و معين خواهد شد.

فصل پنجم- اگر از سواحل هندوستان قشون و لشكر وارد وارد بحرالعجم شده باشد و قبل از اذن و رخصت اولياي دولت عليٌه ايران در جزيره خارك يا جاي ديگر از سواحل عمٌان نزول كرده باشند، به هيچ وجه من الوجوه دخل و تصرفي در آنجا نكرده و از تاريخ عهدنامه ميمونه قشون مذكوره در تحت اختيار اولياي دولت ايران باشد، اگر عاليجاه رفيع جايگاه، جلالت و نبالت پناه، حشمت و شوكت دستگاه فرمانفرماي هندوستان قشون مزبوره را براي حراست حدود هندوستان ضرور نداشته باشد و اولياي دولت ايران خواهند براي امداد خود همان قشون را نگاه دارند و اگر بخواهند روانه هندوستان نمايند و در عوض قشون به طريقي كه سبق ذكر شد و در عهدنامه مفصٌل مشخص خواهد شد وجه نقد براي اخراجات و تداركات بازيافت نمايند.

فصل ششم- اگر قشون مذكوره به خواهش اولياي دولت ايران در جزيره خارك يا جاي ديگر از سواحل عمٌان توقف نمايند، بايد از جانب كارگزاران دولت ايران كمال شفقت و مهرباني نسبت به ايشان به عمل آيد و به حكٌام و مباشرين بنادر فارس قدغن نمايند كه هر قدر سيورسات آذوقه براي قشون مذكور ضرور و دركار باشد به نرخ و تسعير عادله وقت به ايشان فروخته قيمت بازيافت نمايند.

فصل هفتم- اگر جنگ و نزاعي فيمابين دولت ايران و افغان اتفاق افتد، اولياي دولت انگليس را در آن ميانه كاري نيست و به هيچ طرف اعانت و امداد نخواهد كرد، مگر آنكه به خواهش طرفين واسطه صلح گردد.

فصل هشتم- اين عهدنامچه ميمونه، به رسم و معني عهد محافظت مرقوم و در ضمن العهد شرط رفت كه مادامي كه اين عهد جاويد به رسوم و شروط مقرٌره مفصٌله بين الدولتين برقرار است، اولياي دولت دوران مدٌت ايران عهد و شرطي كه مخالف دوستي دولت انگليس و باعث اهانت و اضرار ايشان در حدود هندوستان بشود با هيچ يك از طوايف فرنگ ننمايند.

اميد كه اين عهد همايون خجسته تا ابد پايدار باد و اين پيوند ميمون به اولياي هر دو دولت محاسن و فوايد آثار گردد. ما كه وكلا مي باشيم به راستي و استحكام اين عهدنامه مباركه را دستخطٌ و مهر گذاشته ايم. به تاريخ نوزدهم ماه مارچ سنه يك هزار و هشتصد و نه عيسوي مطابق بيست و پنجم شهر محرم الحرام سنه يك هزار و دويست و بيست و چهار هجري.

                                            هو

سواد دستخط و امضاي اعليحضرت قدر قدرت امپراطور انگلستان است:

« ما كه اين عهدنامه مجمل را ديده ايم همه فصل ها و شروط آن را مقبول و منظور داشته ايم و داريم براي خودمان و هم براي وارثها و وليعهدهاي ما، و نيز قول شاهانه خود را مي دهيم كه هميشه موافق شروط اين عهدنامه عمل و حسب المقدور ما كسي را اذن خلاف كردن آن نخواهيم داد. براي مربوطي اين امر مهر بزرگ دولت خود را بر اين عهدنامه مجمل چسبانده ايم و آنرا با دست مبارك خود دستخط كرده ايم، در قصر شاهانه ونزر به تاريخ هفتم شهر جمادي الاولي سنه عيسويه جلوس ما جارج شاه.»   

مديريت و کنترل کارگری تجربه ی انقلاب روسيه

امروزه رايج است مقوله ی کنترل کارگری را مترادف با مديريت کارگری، استفاده کنند. در سال های نخستين انترناسيونال کمونيستی اما، برعکس تمايز قاطع و روشنی بين کنترل کارگری و مديريت کارگری مطرح می شد و در حقيقت کنترل کارگری مشخصاً به دوره خاصی از انتقال جامعه ی سرمايه داری به سوسياليستی اطلاق می گشت. در اين دوره ی انتقالی طبقه ی کارگر به جای مديريت توليد، اعمال کنترل بر سرمايه داران را در دستور کار خود قرار می داد. با ارائه ی چنين بحثی جنبش کمونيستی طبعاً ادامه ی حيات سرمايه داری و کارگزاران آن را حداقل تا مدتی پس از پيروز  ی انقلاب

بسياری از احزاب چپ بر اين پندارند که اگر طبقه ی کارگر در اولين فرصت مالکيت خصوصی را دولتی نکند و کارگرانِ مدير را جايگزين سرمايه داران بورژوا نکند، قصد سازش با سرمايه داری را دارد. مثلاً برخی آگاهانه از واژه ی کنترل برای تعريف مديريت کارگری مالکيت اجتماعی استفاده می کنند. به همين دليل برای بسياری از نيروهای چپ تعجب آور خواهد بود که دريابند بلشويک ها درک کاملاً متفاوتی از مقوله ی کنترل کارگری داشتند و  منظورشان دولتی کردن عاجل کل صنايع نبود. در اين رابطه لنين در تزهای آوريل تأکيد می کند:

 "قصد ما پياده کردن عجولانه ی سوسياليزم نيست، بلکه می خواهيم توليد اجتماعی و توزيع کالاها را يک باره تحت کنترل و نظارت شوراهای نمايندگان کارگری قرار دهيم."

 او در جزوه ی "آيا بلشويک ها می توانند قدرت دولتی را حفظ کنند؟" می نويسد، مشکل اصلی مصادره اموال سرمايه داران نيست، بلکه کنترل سراسری و همه جانبه بر سرمايه داران و متحدانشان توسط طبقه ی کارگر است. پس از به قدرت رسيدن بلشويک ها، اين سياست لنين دنبال شد. پيش از آن که جنگ داخلی در ماه مه 1918 اوج گيرد، به دستور دولت بلشويک تنها بانک ها و سنديکای شکر دولتی شدند و اگر چه شوراهای محلی خودسرانه بعضی از کارخانجات را مصادره کردند، بخش وسيعی از صنايع در دست بخش خصوصی باقی مانده بود.

 اما ببينيم چرا بلشويک ها چنين سياستی اتخاذ کردند؟ تروتسکی اين مسأله را چنين توضيح می دهد: "همان طرح شعار کنترل کارگری نتيجه ی دوره ی انتقالی در صنايع بود. شرايطی که سرمايه داران و عواملشان ديگر نمی توانستند بدون کارگران قدمی بردارند، اما در عين حال کارگران هنوز به پيش شرط های لازم برای دولتی کردن کل صنايع نرسيده بودند، مديريت فنی در اختيارشان نبود و ارگان های لازم برای اين امر را هنوز بر پا نکرده بودند". در چنين شرايطی به نفع پرولتاريا بود که تحول سرمايه ی خصوصی به سرمايه ی دولتی و سيستم سوسياليستی توليد با ايجاد کمترين اغتشاش در اقتصاد مملکت حاصل شود و تا آن جا که ممکن است ضربه ای به ثروت ملی وارد نشود. به همين دليل چه در موقع دستيابی به قدرت و چه بلافاصله پس از آن، در شرايطی که طبقه ی کارگر قاطع ترين و محکم ترين مبارزه را برای دستيابی به قدرت پشت سر گذارده بود، پرولتاريای شوروی آماده بود شکل گيری يک دوره ی انتقالی در کارخانجات، صنايع و بانک ها را بپذيرد. منطق چنين برخوردی، بخشاً سياسی و بخشاً تکنيکی بود. در درجه اول وجه تکنيکی آن را مورد بحث قرار می دهيم.

 

در ماه های قبل از انقلاب صاحبان سرمايه و عوامل شان تا آن جا که می توانستند در سيستم اقتصادی روسيه اخلال ايجاد کرده بودند. قبل از انقلاب و بلافاصله پس از آن احتکار رايج بود و تورم بی حدی بر اقتصاد حاکم بود. در حقيقت در هر دوره ی انقلابی، سرمايه داران، نگران از آينده ی سرمايه خصوصی، وسايل توليد، توزيع و مبادله، را به ابزار مبارزه ی سياسی تبديل می کنند. در نتيجه، پرولتاريای روسيه مانند طبقه ی کارگر در هر جامعه ی انقلابی مجبور بود با پيش بينی های لازم و اتخاذ سياست های دقيق، از يک فاجعه ی سياسی اقتصادی جلوگيری کند. بورژوازی مانند ديگر طبقات حاکم، نقش مهم ويژه ای در توزيع اجتماعی کار، سازمان دهی و تقسيم توليد ايفا می کند. طبقه ی انقلابی، قدرت کافی، توانايی حرفه ای و سازمان های لازم برای ايفای فوری اين نقش را در اختيار ندارد. تجربه ی انقلاب اکتبر اهميت نکات فوق را نشان داد. بلشويک ها پس از به قدرت رسيدن با مشکلات اساسی در سازمان دهی سراسری صنايع روبرو شدند. در دسامبر 1917، بوخارين، رادک و همراهانشان که طرف دار ملی کردن فوری کليه ی صنايع بودند، شورای عالی اقتصاد ملی "واسنکا" را تشکيل دادند. اما حتی اين ها نيز در مصادره کامل و فوری صنايع با مشکلات عملی روبه رو شدند و چنين سياستی را عملی نديدند.

 

در عمل قدرت "واسنکا"، فراتر از قدرت پتروگراد نبود. برنامه ی توليد و شبکه ی پرسنل حرفه ای کمونيست هايی که بتوانند سازمانده، آماردان يا حتی کارمندان قابلی برای سازمان دهی و مديريت توليد در روسيه باشند، را در اختيار نداشت. کارمندان دولتی بلشويک ها را تحريم کرده بودند. اين مسائل با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصاد کشور به مراتب حادتر شده بود.

 

تماس بين پتروگراد و استان ها درهم ريخته بود. راه آهن اوضاعی مغشوش داشت. سيستم ترابری پس از سه سال جنگ داغان گشته بود. "واسنکا" حتی نمی توانست چند تکه چوب برای ميز و وسايل مرکز اداری خود تهيه کند، تا چه رسد به اين که فعاليت اقتصادی 50 ميليون نفر را برنامه ريزی کند. اِی. اچ. کار(تاریخ نویس) در بررسی تاريخ انقلاب بلشويک می نويسد که کارگران بعضی شهرها مجبور شدند صاحبکارانی را که از شهر بيرون کرده بودند، باز گردانند. از طرف ديگر سرمايه داران و متخصصان شان، حاضر نبودند تجربيات و اطلاعات خود را داوطلبانه در اختيار طبقه ی کارگر قرار دهند، در همين رابطه لنين می گويد: "ما بايد از آن ها (سرمايه داران و کارمندانشان) بياموزيم... حزب پرولتاريا و پيشروی آن تجربه ی کار مستقل در سازمان دهی شرکت های بزرگ اقتصادی را که با احتياجات ميليون ها نفر پاسخ می دهند، ندارد". در آن دوره کنترل کارگری، وسيله ای شد برای پاسخ گويی به اين احتياج و کنترل خرابکاری های اقتصادی بورژوازی. هدف آن افشای فعاليت های صاحبکاران و بازرگانان در انظار عمومی بود تا بدين وسيله مانع ادامه ی خراب کاری های اقتصادی آن ها شود و در صورت لزوم آن ها را ولو به زور قانع کند در پست ها و مقام های خود باقی بمانند. کوشش بر اين بود که در صورت امکان آن ها را مجبور کنند فعاليت توليدی خود را زير کنترل و نظارت شديد کارگران ادامه دهند. در عين حال دولت جديد فرصتی به دست آورد تا حين آن سازمان های جديد خود را برپا دارد، کادرهای کمونيست را برای مديريت آموزش دهد و زيربنا را بازسازی کند تا بتواند کارگران را در مقام مديران صنايع در سطوح کشوری درگير کند. در نتيجه کنترل کارگری سياست موقتی بود به منظور تسهيل عبور انقلاب از سخت ترين دوره ی خود. نقش دوگانه ی اين کنترل عبارت بود از محدود کردن تدريجی قدرت بورژوازی در حالی که هم زمان، پرولتاريای را برای مديريت صنايع آماده می کرد.

حتی در دوره ی جنگ داخلی، در شرايطی که احتياجات سياسی انتقال مديريت صنايع به جمهوری کارگری را ايجاب می کرد، بلشويک ها هم چنان کمک فنی سرمايه داران و کارمندان آن ها را می طلبيدند و آن ها را در مقام کارمندان عادی دولتی استخدام کرده، در خدمت صنايع به کار می بردند. البته بايد اذعان داشت که سياست کنترل کارگری از نظر اقتصادی موفقيت چندانی نداشت، عده ی زيادی از کارمندان در شرکت ها و صنايع دست به خرابکاری زدند و پس از محکوميت مجبور شدند از محل کار بگريزند. در دوره ی جنگ داخلی متخصصان بورژوا از هر نوع همکاری با بلشويک ها خودداری کردند و به سفيدها (ارتجاع) پيوستند، اگر چه بلشويک ها مزايا و حقوق خاصی برای آن ها در نظر گرفته بودند. اين مسأله ضربه ی شديدی به دولت کارگری وارد کرد.

 

اهداف سياست کنترل کارگری را می توان چنين خلاصه کرد: پرولتاريا با اعلام آمادگی در پياده کردن اشکال انتقالی از کنترل کارگری می تواند بخش های محافظه کارِ طبقه ی کارگر را به طرف خود جلب کند و بخش های فنی، اداری، بانکی خرده بورژوازی را خنثی کند. اگر سرمايه داران و رده های بالای مديران سياست آشتی ناپذيری در قبال اين شيوه ی اقتصادی اتخاذ کنند و تخريب اقتصادی را دنبال کنند، در انظار عمومی مسئوليت سياست های حاد دوره ی بعدی بر دوش آن ها خواهد بود، در حالی که پرولتاريا به درستی می تواند مطرح کند که آن چه در توانش بوده برای بهبود اوضاع اقتصادی انجام داده است. اهميت اين مسأله در جامعه ای چون شوروی که دهقانان، خرده بورژوازی روستايی، اکثر جمعيت را تشکيل می دادند، دو چندان است. اگر چه عمر کنترل کارگری در شوروی کوتاه بود، می توان نتيجه گرفت که برآورد سياسی آن در پيروزی نهايی بلشويک ها بی تأثير نبود. سياست کنترل کارگری در دوره ی انقلاب برنامه ی واقع بينانه ای اتخاذ کرده بود. در يکی از اولين دستور عمل های کارگری که در آوريل 1917 توسط پتروگراد برای صنايع جنگی تهيه شده است چنين آمده است: "کليه ی دستورات مربوط به مديريت داخلی کارخانه، اعم از ساعات کار، حقوق، استخدام، اخراج، تعطيلات... بايد توسط شورای کارخانه صادر شود. مدير کارخانه بايد از اين دستورات مطلع شود".

 

قطع نامه ی اولين کنگره ی سراسری شوراها تأکيد می کند که شرکت اکثريت کارگران در شوراهای محل کار لازم و ضروری است. هم چنين صاحبکارانی که صنايع را رها نکرده اند و متخصصان فنی و علمی بايد در شوراها شرکت کنند. شوراهای کارخانجات و مغازه ها، چه محلی و چه سراسری اجازه دارند کليه ی حساب ها و پس اندازهای محل کار خود را بررسی کنند و مديريت مجبور است کليه ی اطلاعات لازم را در اختيار آن ها قرار دهد. در ادامه ی همين سياست، دومين شورای سراسری کميته های کارخانه اعلام کرد که کليه ی شوراهای کارگری می توانند کليه ی کسانی را که قادر نيستند رابطه ی صحيحی با کارگران داشته باشند، اخراج کنند و پرسنل اداری کارخانه تنها با موافقت شورای کارگری حق فعاليت دارد. به عبارت ديگر، کنترل کارگری، به اين معنی بود که کارگران در مورد تصميمات صاحبکاران و مديران حق وتو داشتند.

 

در تابستان ۱۹۱۸، وقتی که کنترل کارگری به صورت جدی پياده شد سرمايه داران و صاحبکاران شديداً مورد کنترل قرار گرفتند. زمانی در خانه محبوس بودند، زمانی مجبور به پاسخ گويی در برابر شورای کارگری، به عبارت ديگر کنترل کارگری تضمين کننده ی قدرت دولت کارگری بود. البته اين توانايی و قدرت نافی دستيابی به موافقت نامه هايی با بورژوازی نبود. اما اين موافقت نامه ها، در شرايط قدرت کامل پرولتاريا ی سازمان يافته و در شرايطی که طبقه ی کارگر قدرت دولتی را در دست داشت، به امضاء رسيد. به عبارت ديگر زمانی که طبقه ی کارگر قدرت دولتی را در دست دارد، کنترل کارگری که سرمايه داران و مديران صنايع را اسماً صاحب صنايع و شرکت ها بداند، الزاماً مماشات با سرمايه داری نيست، بلکه برعکس   چنين سياستی می تواند زمينه ساز سرکوب سرمايه داران بشود.

ذيرفت.

مقام معنوی شاهان صفوی

 مقدمه: حكومت صفويان را شايد به جرائت بتوان اولين حكومت ايدئولوژيكي به حساب آورد كه بناي حكومت خود را بر باورهاي صوفي گرايانه قرار داده و از اين راه استفاده فرآوان بردند.رهبران اوليه نهضت صفويه و بعدها به ميزان كمتري ، پادشاهان بعدي ، در نزد طرفداران خودشان مقام والاي معنوي داشتند. آنها به عنوان مرشد كامل براي خود تصويري معنوي و خدايي ساخته بودند كه باعث مي شد پيروانشان نسبت به آنها سرسپردگي كامل داشته باشند. از طرف ديگر پادشاهان اوليه صفوي سعي نمودند از تشكيلات عظيمي كه بر اساس باورهاي صوفيانه در خانقاه و رباطها شكل گرفته بود ، به عنوان نيرويي منسجم و تشكيلاتي براي پيشرفت كارهاي تبليغاتي  و حتي نظامي استفاده نمايند
در راس اين تشكيلات عظيم ، مقام معنوي خليفه الخلفا قرار داشت كه در نظر صوفيان از اهميت فراواني برخوردار بود. اين مقام معنوي كه بعدها وجودش در تشكيلات حكومت صفوي غير قابل انكار بود ، در طول دوران طولاني حكومت صفويان دچار حوادث و فراز و نشيب هاي گوناگوني شد
 مي توان گفت كه اگر به ابتدا و انتهاي اين دوره بپردازيم ، مقام خليفه الخلفا در ابتداي كار صفويان از مقامهاي بسيار حساس و مهم به شمار مي رفت . ولي هر چه كه به انتهاي اين دوره نزديك مي شويم ، به خصوص در دوران آخرين پادشاهان ، از اهميت اين مقام كاسته مي شود. آنچه كه در اين تحقيق به دنبال پاسخگويي به آن هستيم ، جواب اين پرسشهاست كه:
اهميت و مقام خليفه الخلفا در ابتداي كار صفويه چه بود؟
موقعيت خليفه الخلفا در اواخر دوران صفويه در كجا قرار داشت؟
سير تحولات و منحني تغييرات مقام خليفه الخلفا در دوران صفويه چگونه بود؟
آنچه كه بيانش در اين جا سودمند به نظر مي رسد اين است كه منابع دوران صفويه اشاره چنداني به اين مقام نكرده اند و لذا منابع ما براي انجام اين تحقيق بسيار محدود بود. آنچه را هم در اين مورد مي بينيم به نحوي مربوط به تزلزل اين مقام در اواخر دوران صفوي است و لذا مي بايست با ديده احتياط به آن نگريست.
 
خليفه الخلفا در ابتداي دوران صفوي
 
بررسي منابع صفوي ، چنين استنباطي را ايجاد مي كند كه مقام خليفه الخلفا در ابتداي پيدايش و گسترش صفويه از مقامهاي مهم اين دولت بوده است . قبل از ايجاد حكومت و در آستانه سياسي شدن تشكيلات صفويه اين مقام و كلا خانقاه تحت امر او به عنوان محلي براي نظارت بر تشكيلات گسترده صفوي و انجام امور صوفيانه بود و خليفه الخلفا به عنوان نايب و استاد شاه محسوب مي شد. مينورسكي در اين باره مي گويد:
«خليفه الخلفا  به منزله نايب و استاد شاه به حساب آمده و بر اين اساس نمايندگاني را به ايالات مي فرستاد. شاه با اين منصب نه تنها بر قزلباشان صفوي نظارت مي كرد بلكه بر تشكيلات گسترده پيروان در قلمرو حكومت عثماني نيز تسلط داشت.» (مينورسكي ص 104)
با شروع نهضت صفويه خليفه الخلفا ، يكي از اعضاي مهم گروه معروف اهل اختصاص بود. همانطور كه مي دانيم اهل اختصاص افرادي بودند كه نقش موثري در هدايت و رهبري جنبش صفوي از ابتدا تا زمان به سلطنت رسيدن شاه اسماعيل اول ايفا نمودند. اين گروه هفت نفره كه يكي از آنان خليفه الخلفا بود ، در تمامي مسايل و مشكلات اين دوره در كنار اسماعيل صفوي بودند و با كمك ها و تمهيدات خود زمينه شكل گيري و قدرت يافتن حكومت صفوي را فراهم آوردند. خواند مير در كتاب خود به عنوان مثال اشاره به يكي از اين تصميم گيري هاي مهم دارد:
« آن حضرت ، شاه ، عزم سفر جزم كرده در خلوتي خاص با زمره اهل اختصاص مانند عبدي بيك تواچي و حسن بيك الله و خليفه الخلفا و غير ايشان از اعيان امرا قرعه مشورت در ميان انداخت و فرمود كه چون به سبب وفور سپاه و استعداد اهل خلاف و عناد توقف در اين ولايت از رعايت طريقه حزم دور است آيا روي توجه به كدام جانب آوريم؟ » (خواند مير ج4 ص448)
آنچه كه از اين گفته ها مشخص مي گردد جايگاه مشورتي بسيار مهم خليفه الخلفا در دوران اوليه صفوي است. اما اين سوال مطرح مي گردد كه در اين دوران تنها وظيفه خليفه الخله ارائه مشورت بوده و يا به غير از جايگاه مشورتي ، در مقام عملي هم داراي جايگاهي بود است؟
براي جواب به اين سوال بد نيست كه به عملكرد يكي از معروفترين شيوخ و خلفاي صفور در آن زمان بپردازيم. اين شخص پر آوازه نور علي خليفه روملو بود كه در سال 918 هجري قمري ، به امپراطوري عثماني اعزام شد. هدف از اين اعزام بنا به گفته نويسنده كتاب احسن التواريخ ، جمع آوري صوفيان اخلاص شعار بود. نويسنده در اين مورد مي گويد:
«با رسيدن نور علي خليفه ، از صوفيان روم و مريدان آن مرز و بوم قريب سه چهار هزار سوار با خانه كوچ به وي ملحق شدند. در نبردي كه روي داد پيروزي با نور علي خليفه بود و در ارزنجان كه به تيول او مقدر بوده مستقر شد.» (حسن روملو ص 176)
بر اساس استفاده از اين متن مي توان گفت كه مقام خليفه الخلفا تنها يك مقم مشورتي نبوده و گاها خليفه در حوزه هاي عملي حتي حوزه هاي جنگي هم وارد مي شد.
 
موقعيت خليفه الخلفا در ادوار مياني صفوي
 
از زمان طهماسب صفوي به بعد كم كم در منابع رد پاي حضور خلفا و شيوخ خانقاه را در مقامهاي اجرايي و دولتي مي بينيم . حتي گاهي آنها را در مقام حكومت شهرها و نواحي كشور مشاهده مي كنيم. در كتاب احسن التواريخ اشاره به يكي از اين خلفا به نام صوفيان خليفه شده كه در زمان طهماسب حكومت شهر مشهد را داشت. ظاهرا در سال 941 كه ازبكان شهر هرات را مورد حمله قرار دادند از او در خواست كمك شد.  خليفه مزبور پس از رفتن به شهر هرات ظلم و ستم را نسبت به مردم آنجه به حدي رسانيد كه طهماسب او را از سمت حكومت آنجا عزل كرد. حسن روملو در باره صفات او مي گويد:
« اصلش از شهر سيواس بود ، چهار هزار و هشتصد ازبك را در جنگ به قتل آورده بود. در روز دوشنبه و سه شنبه و جمعه از ايام هفته ، دوازده من قند به جهت حلوا و چهل من عسل به جهت حلوا و دويست كله قند و دوازده گوسفند مع يراق و دو هزار دينار در راه دوازده امام صرف مي كرد.» ( حسن روملو ص 355)
از ديگر عناويني كه در اين دوره در بين خلفا مي بينيم مقامهايي چون« ايشيك آقاسي» و «مهردار خاصه شريفه» مي باشد.همچنين در منابع، از مناصب و ماموريت هاي خلفاي وقت به ميزان زيادي سخن گفته شده است. اين گونه مناصب  گرچه از طرفي مبين اين واقعيت است كه خلفا در دربار صفوي جايگاه بخصوصي داشته اند ، ولي از طرف ديگر اين موضوع را روشن مي كند كه در ادوار مياني حكومت صفويه كم كم از جايگاه رفيع و معنوي خلفا كم شده و مقامهاي تشريفاتي به آنان واگذار مي گرديد. حتي در كتاب خلاصه التواريخ  به موردي برخورد مي كنيم كه يكي از خلفا به نام «كبه خليفه» را به مدد دارا بودن جثه بزرگ و قوي ، به سمت ايلچي گري به سوي ازبكان انتخاب كرده بودند:
«كبه خليفه به صولت تمام و هيبت مالا كلام در مجلس سلاطين توران ،ابوسعيد،درآمد و تبليغ رسالت به جاي آورد،كتابت طهماسب بوسيده به دست خان داد.عبيد لئيم آن كتابت كريم را بعد از مطالعه شق فرمود. خليفه متهور اصلا بيم نكرده شمشير و معجر را بيرون آورده نزد عبيد خان بر زمين نهاد ... عبيد خان خواست كه شمشير بر خليفه زند ... چون كبه خليفه را آتش صوفي گري مشتعل شده بود سخنان درشت به روي عبيد خان گفت ... » (حسيني قمي ص 208)
 
شاه عباس و مقام خليفه الخلفا
 
تا دوران شاه عباس همانگونه كه گفتيم مقام خليفه الخلفا يكي از مقامهاي رسمي و معنوي به حساب مي آمد و گرچه در سير نزولي بود ولي جايگاه خودش را تا حدود زيادي به عنوان يك موقعيت ويژه در دربار صفوي حفظ نمود.از دوران شاه عباس اول بنا به همان سياست ويژه اي كه اين پادشاه در كم كردن نفوذ سران قزلباش و خلفا داشت ، اين مقام به سطح بسيار پاييني نزول كرد و از آن پس آنها را در كارهايي همچون جاروب كشي ، نگهباني و دژخيمي مي بينيم.
اما دليل اينكه عباس اول سعي نمود از نفوذ آنها كاسته و موقعيت اجتماعي و سياسي آنان را تنزل بخشد ، به حادثه اي برمي گردد كه در سال 998 براي او اتفاق افتاد. اين حادثه مربوط به زماني بود كه عباس به پادشاهي رسيده ولي پدرش محمد خدابنده هنوز در قيد حيات بود. گروهي از صوفيان طرفدار شاه محمد خدابنده شروع به تحريكاتي در جامعه كرده و محور تحريكات آنان بر اين مبنا بود كه  با وجود زنده بودن پدر ، مقام مرشد كاملي به پسر نمي رسد به عنوان اعتراض حلقه ذكر برپا كردند. بنا به گفته نصرالله فلسفي شاه عباس براي اتمام اين قضيه آنها را به مجلس مناظره دعوت كرد. صوفيان جملگي حاضر شده و از ميان خودشان سه نفر نماينده براي صحبت انتخاب كردند. شاه در مجلس مباحثه پس از گفتن دو كلمه دست به شمشير برده و هر سه نفر را كشت و بقيه هم از ترس متفرق شدند.(فلسفي ص 239)
مبارزه عباس اول با صوفيان و تضعيف مقام آنان به اين حد محدود نشد و حتي به دنبال بهانه هاي مختلفي مي گشت تا هر چند روزي گروهي از آنان را سياست كند. يكي از اين بهانه ها حادثه اي بود كه در زمان تصرف تبريز در زمان اسماعيل اول اتفاق افتاده بود. در آن زمان يكي از خلفاي صوفي به سوي دولت عثماني ميل نموده و طريقت صفوي را ترك گفته و به همراه پسرش به ترويج اطاعت از عثماني كرد. گرچه اين خليفه خائن كه نامش شاهوردي خان بود در همان زمان كشته شد ، ولي اين قضيه مستمسكي براي شاه عباس بود تا پس از گذشتن ساليان دراز بر اين حادثه ، مجددا دستور تحقيق در اين مورد صادر كند.در تاريخ عالم آراي عباسي در اين مورد مي خوانيم كه:
« گرچه صوفيان خائن كه در آن وقت روسياهي كرده بودند و روي از مرشد كامل برتافته بودند، سزاي عمل يافته به ديار عدم شتافته بودند، اما جمعي از خليفه ها و صوفيان كه هنوز در قيد حيات بودند به قتل درآمده به جزاي عمل رسيدند و غرض اصلي آن بود كه من بعد آن طبقه از دايره صوفي گري خارج بوده و صوفي از نا صوفي متميز باشد.» (اسكندر بيك منشي ص881)
 
مقام خلفا در نزد مردم
 
علي رغم كاهش قدر و منزلت صوفيان در زمان عباس يكم،در نظر عامه مردم آنها همچنان مقام قدسي خودشان را حفظ كرده بودند و مردم به آنها اعتقاد داشتند. چنان كه زيادي غذاي آنها را به عنوان تبرك برداشته و آنرا به عنوان شفاي بيماريهاي خود به كار مي بردند. حتي در دربار هم با توجه به همه تخفيف هايي كه در مقام انها ايجاد گشته بود ، باز هم در جريان اعياد خلفا به همراه ديگر صوفيان حاضر شده و به تعارف شيريني و نبات مي پرداختند.
گاهي مردم و حتي بزرگان براي طلب آمرزش و اعتراف به پيش همين خليفه الخلفا رفته و نزد آنها به اعتراف مي پرداختند.شيوه كار به اين شكل بود كه پيش او به زانو درآمده و او نيز به تكبر با عصايي كه در دست داشت به پشت آنها زده و به اين ترتيب گناهانشان را  مي بخشيد
 
نتيجه گيري
 
اگر بخواهيم به صورت اجمالي و در چند جمله نتيجه بحث را بيان كنيم بايد گفت كه مقام خليفه الخلفا از صاحب منصبان عالي رتبه و موثر در رهبري نهضت صفوي در زمان اسماعيل يكم بود.به تدريجاين خلفا وارد عرصه كارهاي اجرايي شده و به مناصب مهمي حكومتي و گاه تشريفاتي دست پيدا نمودند. از زمان عباس اول كوشش زيادي در تحديد نفوذ آنها و تخفيف موقعيت آنها به عمل آمد و گرچه در عرصه دولتي كار با موفقيت رو برو شد ولي نفوذ آنها در بين توده مردم همچنان باقي بود.
 
منابع تحقيق
سيوري ، راجر ، ايران عصر صفوي،ترجمه كامبيز عزيزي ،تهران 1372
ولاديمير مينورسكي،سازمان اداري حكومت صفوي ، ترجمه مسعود رجب نيا،امير كبير 1368
خواند مير ،حبيب السير في اخبار افراد بشر، به كوشش محمد دبير سياقي ، خيام 1362
رملو ،حسن ،احسن التواريخ، به كوشش عبدالحسين نوايي ، بابك 1357
حسيني قمي ، خلاصه التواريخ،به كوشش احسان اشراقي،تهران 1363
فلسفي ، نصرالله،زندگاني شاه عباس اول،انتشارات علمي 1364
اسكندر بيك تركمان ، عالم آراي عباسي،امير كبير 1350.

انواع تاريخ نگاري محلي در اسلام از ديدگاه روزنتال

 فرانتس روزنتال ،خاور شناس آمريكايي آلماني الاصل ، در سال 1914 در برلين زاده شد. پس طي تحصيلات ابتدايي در زادگاهش ، در سال 1935 در رشته زبانهاي شرقي و كلاسيك از دانشگاه برلين درجه دكترا گرفت. در سال 1939 كتاب معروف او تحت عنوان ‌‍«تحقيقات آرامي شناسي» برنده نخستين مدال كنگره بين المللي مستشرقين شد.با شروع جنگ جهاني دوم او به آمريكا رفت و در دانشگاههاي متعددي به كار تحقيق و تدريس پرداخته و آثار زيادي از خود به جاي گذاشت. كتاب معروف ديگر او «تاريخ تاريخ نگاري در اسلام » است كه در سال 1952 به چاپ رسيد و پس از آن بارها تجديد چاپ گرديد. نوشته حاضر برداشتي كلي از نظريه اين مورخ شهير در خصوص انواع تاريخ نگاري محلي در اسلام مي باشد:يكي از راههاي مهم بيان توانائيها و اگاهي هاي گروهي پرداختن به تاريخ نگاري محلي مي باشد كه هميشه و در همه ادوار تاريخي مورد نظر مورخان بوده است. همه مردمي كه در يك سرزمين زندگي مي كنند ، ارتباط قوي و مستحكمي را كه ميان انسان و زادگاهش  موجود مي باشد درك كرده و در صدد بيان آن به شيوه هاي گوناگون مي باشند.در اين ميان مردمي كه در قلمرو اسلام سكني داشته اند ، اين وابستگي و تعلق را به شكل عميقتر احساس نموده و بيان كرده اند. البته با كمي اطلاع از مباني ديني اسلام شايد پاسخ اين سوال چندان مشكل نباشد كه چرا ريشه هاي چنين تعلقي بين انسان و محل تولدش  در بين مسلمانان از عمق بيشتري برخوردار است. شايد بتوان گفت كه آنچه در بادي امر انگيزه اي قوي براي تاريخ نويسي محلي در بين مسلمانان ايجاد مي كرد ، از آموزه هاي ديني و فقهي ناشي مي شد كه دوستي و عشق به وطن و زادگاه را جزئي از ايمان مي دانست. اين انگيزه ها تا حدي از شدت و قوت برخوردار بود كه گروهي از مورخان اسلامي عدم وجود تاريخچه محلي را به نوعي باعث شرمساري دانسته و معتقد بودند ، مورخي كه به تاريخ ديگر كشورها مي پردازد نبايد از تاريخ كشور و موطن خود غافل باشد.
شروع به امر محلي نگاري كاري دشوار بود. گرچه در ابتداي امر محلي نگاران سعي در الگو برداري از نخستين كارهاي انجام شده در اين زمينه داشتند ولي عملا در برداشتهاي بعدي شاهد تنوع فراوان در نوع  كارهاي انجام شده بوديم . شايد دليل اين تنوع ناشي از ماهيت كار بود ،بدان معني كه نوع كار عملا آزادي عمل گسترده اي را در اختيار مورخ قرار مي داد كه بدين وسيله مي توانستند تنوع  شكلي و محتوايي گسترده اي را عرضه دارند.
اگر معتقد به دسته بندي در تاريخ نگاري محلي اسلامي باشيم با در نظر گرفتن الگوها و طرحهاي مختلف ناشي از همان موارد ذكر شده ، به سختي مي توان دو نوع عمده از محلي نگاري را ذكر نمود
 
تاريخ نگاري محلي دنيوي:
اين نوع تاريخ نگاري همانگونه كه از اسمش پيداست ،گرچه نمي توان به بيان قاطع گفت ، ولي چندان ارتباطي با مباني ديني نداشته و بيشتر منبعث از علايق گروهي و فردي مورخان به زادگاهشان بوده است.
سابقه اين روش تاريخ نگاري به قبل از ظهور اسلام بر مي گشت و خواستگاه آن عمدا قلمرو امپراطوري روم و سوريه كنوني بود.
همانگونه كه گفتيم اين نوع تاريخ نگاري محلي دنيوي نمي توانست ارتباط محتوايي قوي با تاريخ نگاري اسلامي داشته باشد. علاوه بر مسئله عنوان شده در بالا ، مطلع تاريخ نگاري اسلامي بيشتر در نواحي بين النهرين بوده و شكل و محتواي آن به نوعي ناشي از تاريخ نگاري كلي است كه در اين مكان وجود داشته است . جالب اينكه اين قالب بعدها دچار تطورات فراوان شده و در طي مراحل رشد و بالندگي با انديشه هاي فرهنگي و ناحيه اي آميخته گشت.
 
2 -  تاريخ نگاري محلي ديني:
اينگونه تاريخ نگاري محلي بيشتر از الهيات متاثر بوده و جنبه دنيوي در آن كمرنگتر از نوع قبل بود. گرچه اين قالب كه در داخل خود دسته بندي هاي مختلف داشت ، آب و رنگ تاريخ نگاري محلي دنيوي را نداشت ، ولي كاملا هم خشك و يكجانبه نبود.
از مهمترين اين تواريخ مي توان به تاريخ مكه از ازرقي و كتابي ديگر تحت همين عنوان از فاكهي اشاره كرد.گر چه نام اين كتابها تاريخ نبوده و اكثر مطالب و داستانهاي ذكر شده در محتواي آنها در خصوص تقدس شهر مكه بود ، ولي در خلال آن اشاره به مكانهاي مقدس و موضع نگاري شهر و اطراف آن هم شده بود. البته منظور اصلي از نوشته چنين كتابهايي كه از نظر ما تاريخ محلي ديني نام دارد بيشتر برانگيختن مردم به زيارت اماكن مقدسه و به نوعي راهنمايي زايرين و نوعي تبليغ آن شهر مقدس بود.
سواي تاريخ مكه و مدينه ، تاريخ نگاري محلي ديني از ويژه گيهاي خاص ديگري هم برخوردار بود. در اين گونه كتابها پس از مقدمه اي كه به جهت شناساندن موقعيتها و مواضع محلي ، نگاشته مي شد، به دنبال آن صورت اسامي مردان و زنان متولد و ساكن آن مكانها و يا كساني كه به طريقي با آن نقاط رابطه داشتند، مي آمد. در اصل كساني كه نام آنها در اين نوع كتابها مي آمد ، مي بايست در زمره علماي دين باشند ولي چندي بعد نام اكثر دانشمندان ،اديبان،سياستمداران و حتي برخي از تاجران ثروتمند نيز در آن جاي گرفت.
اشتغال به اين نوع  تاريخ نگاري يك ضرورت ديگر هم داشت و آن لزوم حفاظت بيشتر در برابر بدعتها و احاديث ساختگي و حفظ دقيق موطن راويان احاديث بود. اين ضرورت آخربه نوعي باعث ايجاد نوعي رقابت سياسي در بين مراكز و مدارس ديني شهرهاي متعدد امپراطوري اسلام كه راويان احاديث در آنها مستقر شده بودند شد.اين امر بيشتر از نظر سياسي ، و نه آنگونه كه عموما تصور ميشود به اقتضاي مسائل روحاني، باعث نوعي چشم و هم چشمي در بين مدارس و گاها بيان مطالبي خالي از واقعيت از طرف طرفداران اين حوزه ها شد.

جمع آوري اطلاعات براي شجره نامه نويسي

مقدمه
افتخار به نياكان و پيشينيان و سعي در حفظ هرآنچه كه ما را به نوعي مرتبط با گذشته خانوادگي مان مي كند , يك حس طبيعي و موثر درشناسايي و حفظ فرهنگ و هويت قومي است . در واقع هويت امروزي ما بر اساس كمك و معاونت اجدادمان و بر اساس داشته هاي به ارث رسيده از آنها طي قرون متمادي , شكل گرفته است و بر همين اساس هر خانواده تاريخ مربوط به خودش را دارد.

علم انساب و شجره نامه شناسي يكي از شاخه هاي تارخ نگاري محلي مي باشد كه از گذشته دور در كشور ما وجود داشته و علما و دانشمندان زيادي از طريق روشهاي خاص خود سعي نموده اند كه تاريخچه و شرح حال خاندانهاي مختلف را شناسايي و به رشته تحرير درآورند.اين رشته بعدها تطورات زيادي يافت و به شاخه هاي متعددي مانند علم انساب كه دربردارنده نسب قبايل و سلسله هاي محلي است , علم حديث كه دربرگيرنده زندگينامه محدثان است , مزارات كه در خصوص مدفن بزرگان است , تذكره ها و ... تقسيم گشت كه از موضوع بحث ما خارج است.
امروزه بر خلاف گذشته كه فقط شجره نامه خاندانهاي مشهور و ثروتمند مورد علاقه بود, برخي از مورخين علاقه مند به محلي نگاري در پي روشهايي هستند كه از طريق آن بتوان اطلاعات مربوط به خانواده هاي مختلف را جمع آوري كرده و در يك آرشيو اختصاصي نگهداري نمود. شكي نيست كه چنين آرشيو هايي براي بررسي ريشه هاي فرهنگي يك جامعه و كالبد شكافي برخي از عادات اجتماعي اقوام به چه ميزان داراي اهميت بوده و مورخين را به نتايج جالب توجهي مي رساند. نمونه چنين كاري از سالها قبل در برخي از كشورهاي اروپايي شروع گشته است.آنها مراكزي را تحت عنوانF.R.C (Family records center) تشكيل داده و همه خانواده ها را تشويق به نگهداري اسناد خانوادگي خودشان در اين مراكز مي كنند.(1)
 
 
 
جمع آوري اطلاعات
 
در كشور ما نيز از دير باز علم انساب در بين برخي از علما وجود داشته و براساس آنها شجره نامه امامزادگان و حتي سادات معاصر را تعيين مي نمايند ولي بنده از نحوه كار و مباني علمي مورد استفاده آنها بي اطلاع هستم.
آنچه كه بنده در اين نوشتار كوتاه اينترنتي به دنبال آن هستم بيان فهرست وار برخي روشهاي مفيد در جمع آوري اطلاعات ,  به منظور شجره نامه شناسي است. قبل ازپرداختن به روشها ناگزير از بيان دو ضرورت اساسي در اين راه هستم. يكي صبر و استقامتي و پتكاري است كه پويندگان اين راه و محققان مي بايست واجد آن باشند و ضرورت دوم كه به نظر نگارنده بسيار مهم و اساسي است همانا توليد احساسي مشابه احساس تحقيق شوندگان است . به مفهوم ديگر ممكن است كه در طول تحقيق و جستجو به مواردي از رفتار و عادات گذشتگانمان برخورد كنيم كه ما را شوكه كرده و به تعجب وادارد. به همين لحاظ مي بايست اين توانايي و حس را در وجودمان ايجاد كنيم كه تا حد ممكن خود را هم عصر نياكانمان فرض كرده و سعي كنيم مقتضيات زمان و مكاني كه اجدادمان را به چنين عملكردهاي شگرفي واداشته است درك كنيم.
_  اولين قدم براي جمع آوري اطلاعات انجام مصاحبه است كه از آن به عنوان تاريخ شفاهي (Oral History  ) ياد مي كنند. به اين منظور مي بايست با همه اعضاي خانواده در مورد گذشتگان و نياكانمان مصاحبه كرده و طي اين گفتگو , كه حتما آنرا ضبط و ثبت مي كنيم , سعي نماييم كه همه اطلاعات ممكن را از طريق گفتگو با آنها به دست آوريم . از هيچ نكته اي نبايد چشم پوشي كرده و همواره اين مسئله را در نظر داشته باشيد كه طي اين مرحله به تفسير و يا گزينش مطالب نپردازيد و سعي كنيد تا حد ممكن كليه اظهار نظرها را جمع آوري كرده تا بعدا در مراحل بعد به كمك اسناد و مدارك راهنما و روشهاي علمي آنها را پالايش كنيم.
_  سپس سعي نماييد كليه القاب و عناوين و هرآنچه را كه به نوعي تداعي كننده شاخصه هاي خاندان شما هستند , جمع آوري كنيد . توجه نماييد كه اين القاب و عناوين مبين دلايل محبوبيت , موفقيت , كاميابي و يا ناكامي خانواده شما هستند . اگر در اين راه به القاب يا اسامي غير معمول برخورد كرديد آنها را كم اهميت در نظر نگرفته و در صدد حذف آنها نباشيد . به ياد داشته باشيد كه اكثر پدربزرگها و مادر بزرگهاي ما تا همين اواخر بي سواد بودند و شايد حيرت ما از برخورد با اين عناوين غير معمول ناشي از اين دليل باشد.
_  در مرحله بعد كليه افسانه هاي قديمي و داستانها و اشعار محلي را كه مربوط به خانواده شما مي شود جمع آوري كنيد. شايد بپرسيد كه ارزش اين مجموعه در يك كار علمي تا چه حد است؟ بايد گفت كه اكثر داستانها و افسانه ها و حتي اشعار و دوبيتي هاي محلي براساس حوادث واقعي كه زماني اتفاق افتاده است شكل گرفته اند و تنها گذر زمان و قوه تخيل اجدادمان بوده كه آنها را تذيين كرده و پيرايه بسته است . البته ذكر اين نكته كوتاه ضروري است كه در ادامه راه مي بايست اين داستانها به كمك ديگر اسناد پالايش گردد.
_  آلبومهاي خانوادگي يكي ديگر از مهمترين منابعي است كه كمك فرآواني در روشن شدن تاريخ خانواده و شناسايي اجدادمان مي كند. هرچند صنعت عكاسي از دوران ناصرالدين شاه وارد ايران شد ولي برخي از خانواده هاي مشهور از نقاشان زمان خود براي ترسيم تصاويرشان كمك مي گرفتند و به همين لحاظ شايد بتوان مجموعه اي از عكسهاي خانوادگي تشكيل داد.
_  اگر در خانواده كتب قديمي بخصوص كتب ديني مقدس مانند قرآن داريد , آنها را نگهداري و بررسي كنيد. از قديم در خانواده هاي ايراني مرسوم بوده كه اطلاعات مربوط به خانواده را در پشت جلد قرآن يادداشت مي كردند. برخي از مهمترين اطلاعاتي كه از اين طريق مي توانيد به دست آوريد شامل تاريخ ولادت و مرگ اشخاص , قسم نامه ها و امان نامه ها , عهدنامه هاي خصوصي , وقف نامه ها , نذورات و ... مي باشد . مشاهده مي فرماييد كه چه اطلاعات ذيقيمتي را از اين طريق مي توانيد به دست آوريد.
_  هر چند كه ممكن است به مذاقتان خوش نيايد , ولي حتما قسمتي از برنامه شما اين باشد كه سري به گورستان بزنيد تا  هم فاتحه اي نثار روح گذشتگانتان كرده و هم اطلاعاتي از آنجا جمع آوري كنيد. بخصوص اگر خانواده شما در نقطه خاصي مانند امامزاده يا زيارتگاه ديگري داراي مقبره خصوصي باشند. گاهي اطلاعات درج شده بر روي سنگ قبرها مي توانند بسيار كارگشا باشند و از آنها مي توان به مانند سندي براي تاريخ تولد و مرگ , نام پدر و مادر و اجداد , علت مرگ و... استفاده نمود
_  به عنوان آخرين و مهمترين توصيه هر آنچه را كه فكر مي كنيد به نوعي با تاريخ اجداد شما در ارتباط باشد حفظ كنيد اين اسناد ممكن است شامل مواردي چون تكه هاي روزنامه , آگهي هاي تبريك و تسليت , مدارك تحصيلي و اجازه اجتهاد , قباله هاي ازدواج و اسناد خريد و فروش , خاطرات و وقايع نگاشتها , برات ها و حواله جات , القاب و علائم نظامي , اسناد انجمن هاي قديمي , دوبيتي ها و اشعار محلي دست نويس , اشيا و ابزاري مانند شمشير و خنجر كه بر روي آنها تاريخ و يا نوشته اي حك شده است  و .... باشد.
 
 
پايان سخن
 
علم انساب يا همان شجره نامه نويسي يكي ازشاخه هاي مهم تاريخ نگاري محلي است كه از گذشته مورد توجه بوده است . به دليل تاثير فراواني كه اين علم در بازشناسي هويت اقوام دارد از حدود چند قرن گذشته در برخي از كشورها ي غربي اقدام به ايجاد مراكز جمع آوري اطلاعات خانوادگي نموده و افراد را تشويق به نگهداري كليه اسناد خانوادگي خود در اين مراكز مي نمايند.
براي جمع آوري اطلاعات خانوادگي مي بايست از روشهاي خاصي كه در زير عنوان مي گردد استفاده نمود:
مصاحبه با افراد خانواده و ضبط و ثبت آن
جمع آوري القاب و عناوين و شاخصه ها يي كه خانواده به آن معروف است
جمع آوري افسانه ها و اشعار محلي
گردآوري كليه عكسها ي افراد خانواده در يك آلبوم
گردآوري نسخ قديمي و خطي موجود بخصوص كتب مقدس و مذهبي
بررسي سنگ قبرها و مزارهاي خانوادگي
جمع آوري كليه اسناد خانوادگي و اشيايي كه به نوعي ما را به اجدادمان مربوط مي سازد